part 14

9.8K 1.1K 168
                                    

چی میتونه انسانی رو به انسان دیگه ای برتری بده؟
ثروت ؟ زیبایی ؟ قدرت ؟ شهرت ؟ و یا ...

عقل؟

درسته ... عقل !

اما پس ثروت چی ؟ قدرت چی ؟

خب ... باید بگم اگه هوش و عقلی نباشه ، هیچکدوم از اینها هم به دست نمیاد . هر کار بزرگی نیاز به فکر و دقت داره ، حتی یه قاتل زنجیره ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره نمیتونه آدم احمقی باشه !

تنها کسی که میتونه جلوی یه آدم باهوش رو بگیره ، یکی باهوش تر از خودشه !

نامجون از دوران نوجوانیش بخاطر درک بالا و هوشش توجه همه رو توی مدرسه به خودش جلب کرده بود ؛ اما شرایط بد خانواده و مسائل و درگیری هایی که توی خونه اتفاق می افتاد ، باعث شد مشکل عصبی پیدا کنه و به راه خلاف کشیده بشه ...

ماشین رو توی حیاط پارک کرد و ازش پیاده شد . کیمچی که خریده بود رو برداشت و به سمت عمارت حرکت کرد

در ورودی رو باز کرد و سالن خالی و ساکت عمارت رو از نظر گذروند . روز تعطیلی و استراحت خدمتکارا بود و این فضای عمارت رو دلگیر تر می‌کرد .

به سمت آشپزخونه حرکت کرد و از کابینت ظرفی بیرون آورد و کیمچی رو داخلش ریخت . سینی برداشت و ظرف رو داخلش گذاشت و دو گیلاس از بلدیر ، ودکای مورد علاقش پر کرد و کنار ظرف گذاشت

سینی رو برداشت و با احتیاط به سمت پله ها حرکت کرد . به اتاق مورد نظرش که رسید ، سینی رو با یک دست نگه داشت و کلید اتاق رو از جیبش درآورد و در رو باز کرد

جین روی لبه تخت نشسته بود . آرنج هاشو روی زانوهاش گذاشته بود و سرش رو بین دستاش گرفته بود ، با دیدن نامجون سراسیمه بلند شد و رو به روش قرار گرفت

+ بشین ... برات غذا آوردم

جین خواست چیزی بگه اما حرفش رو خورد و سری تکون داد و دوباره روی تخت نشست

- ممنون

جین گفت و مشغول خوردن کیمچی شد

نامجون دستشو زیر چونش گذاشت و به غذا خوردن جین خیره شد

+ چرا هیچی نمیگی ؟

- چی بگم ؟

+ نمیدونم ... مثلا اینکه بزارم بری

جین دست از خوردن کشید و نگاهش رو به نامجون داد

- اگه بگم ، میزاری برم ؟

+ نه

- پس چرا بگم ؟

جین گفت و دوباره به غذا خوردن مشغول شد

نامجون پوزخندی زد و گیلاسش رو از سینی برداشت و به نیم رخ زیبای پسر خیره شد

+ اگه خواهش و التماس کنی شاید دلم برات بسوزه

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now