part 48

8.4K 761 770
                                    

متنی از فروغ فرخزاد:

«هیچ چیز راحتم نمی‌کند. نه دریا، نه آفتاب، نه درخت‌ها، نه آدم‌ها، نه فیلم‌ها، نه لباس‌هایی که تازه خریده‌ام. نمی‌دانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درخت‌ها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمی‌دانم.

جین با چشم های ترسیده و نگران به در اتاق جونگکوک خیره شد، با عجله از پله ها بالا رفت و کنار جیمین ایستاد

+ الان دستمون به جونگکوک نمیرسه... نباید کار احمقانه ای کنیم تا تهیونگ عصبانی تر از اینی که هست بشه...

جیمین سر تکون داد و با قدم های آروم خودشو به پشت در اتاق رسوند، گوششو به در چسبوند و سعی کرد از سر و صداهای مختصری که تو اتاق بود چیزی دستگیرش بشه

-----------------------

جونگکوک تقریبا تازه به هوش اومده بود و با مردمک های لرزونش به تهیونگ نگاه میکرد...

تهیونگ نفسش رو اروم بیرون داد و با قدم های شمرده و اروم تخت رو دور زد و کنار جونگکوک قرار گرفت، خم شد و دستش رو روی موهای جونگکوک و سر پانسمان شده اش گذاشت، لبخندی زد و با مهربونی سرش رو نوازش کرد...

+ ارزشش رو داشت؟

دردی که جونگکوک تو اون لحظه تحمل میکرد بیش از ظرفیتش بود، با حیرت و نگاهی پر از سرزنش به تهیونگ خیره شد

- وایستادی و دم نزدی وقتی هیون سرمو به سرامیک کف اتاق کوبید... دمت گرم... حالا نگام کن! نفسه که میره و نمیاد، چشمه که دو دو میزنه، درده که به استخون رسیده...

تهیونگ سرشو تکون داد و کمی عقب رفت

+ حالا تو منو نگاه کن... دسته که میلرزه، چشمه که ناامیده، قلبه که درد میکنه...

جونگکوک با دهن باز به تهیونگ نگاه میکرد، کمی از جاش تکون خورد و به سمت تهیونگ خم شد

- نداشتم اعتباری پیشت نه؟... چشم بسته قبول کردی هر چی هیون لیست کرد برات...

تهیونگ نفس های پر حسرتی میکشید و با ناامیدی به جونگکوک نگاه میکرد

+ بسه جونگکوک... دیگه بسه... شاید دیگران رو بتونی گول بزنی، شاید منو بتونی گول بزنی، ولی خودتو که نمیتونی... چطور روت میشه تو چشمای من نگاه کنی و خودتو مظلوم نشون بدی...

جونگکوک تا خواست لب باز کنه تهیونگ انگشتش رو روی لب های جونگکوک گذاشت

+ بحث سکس نیست، بحث منه خورد شده است، پیش دلم، پیش اعتمادم، پیش احساسم، پیش قلبم... خجالت زده ام... نگو سکس، فقط بگو یه نگاه، یه حرف، یه لمس...

جونگکوک از اینکه تهیونگ فهمیده بود میترسید، چشماش میلرزید، میدونست باید انتظار چی رو داشته باشه، اما با این حال لبخند بی جونی زد و با بی حالی لب زد

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now