part 10

10.1K 1.1K 201
                                    

تنهایی ...

یه کلمه است... ولی دردِ توی سینته... اشکِ توی چشم هاته... اخمِ روی پیشونیته... غمِ توی صداته...

اما وقتی بازیگر خوبی باشی ، هیچ کس نمیفهمه چی تو دلت میگذره !

خب ... بیایید صادق باشیم. دیگران فکر کنن سرد و خشک و عصبانی هستی خیلی بهتر از اینه که برای احساسات و درد تنهاییت مورد تمسخرشون قرار بگیری!

کلیشه ای تر از جمله " حرف مردم مهم نیست " دنیا به خودش ندیده ! اونقدر مهمه ک ما حتی خودمون هم نمیدونیم که داریم برای دیگران زندگی می‌کنیم!

جین... کسی که نه مثل جونگکوک خانوادش رو از دست داده بود و نه مثل جیمین مهربون و خوش قلب بود. وضع مالی متوسطی داشت و با وجود پدر و مادر و خواهرش، پنج سال بود که تنها زندگی می‌کرد.

برای جین خانواده داشتن فقط رو کاغذ بود. یادش نمیومد که عشق و محبتی ازشون دیده باشه، بود و نبودش برای هیچکس فرق نمی‌کرد

اما اون جین بود! کسی که غرورش هیچوقت اجازه نمی‌داد این ضعف رو بروز بده، تنها کسایی که تو این دنيا براش اهمیت داشتن جیمین و جونگکوک بودن که براشون هر کاری می‌کرد

احساس می‌کرد بدنش زیر دستگاه پرس شده که توانایی تکون خوردن نداشت. چشم هاش نیمه باز بود و نور مستقیمِ خورشید مغزشو سوهان می‌کشید

سعی کرد به پاهاش حرکتی بده تا خودش رو جا به جا کنه. به سختی پاهاش رو جمع کرد و خودشو رو تخت بالا کشید و تکیه داد که درد بدی رو تو کتف و کمرش حس کرد و آخ بلندی کشید

تو یه لحظه همه چیز یادش اومد؛ گم شدن جونگکوک... عمارت تهیونگ... زیر زمین... شکنجه... شلاق... تشنج جیمین...

هر چقدر فکر کرد بقیش رو یادش نمیومد. دور و برش رو از نظر گذروند، یه اتاق با تم قهوه ای و عطر خنکی که تو فضای اتاق پخش شده بود

جین هنوز توی فکر بود که در باز شد و قامت مردی رو دید که با چهره سرد و قدم های آروم به سمتش میاد 

+ فکر میکنم حالت بهتر شده...

نامجون گفت و صورت زیبای پسر رو از نظر گذروند. جین سرتاپای مرد رو نگاه معنا داری انداخت و سکوت کرد

+ خب ...اسم من نامجو..

- من اینجا چیکار میکنم؟ جیمین کجاست؟ اون تهیونگ عوضی کجاست؟ چه بلایی سر جونگکوک اومده؟

جین کلافه و عصبی داد زد و پتو رو از خودش کنار کشید. نامجون که حرفش نصفه مونده بود دهنش رو بست و نفس عمیقی کشید. تو کل عمرش انقدر با کسی آروم صحبت نکرده بود

+ اینجا خونه منه... تو بیهوش شده بودی و من آوردمت اینجا و گفتم زخم هات رو برات پانسمان کنن... اینطوری از کسی که جونتو نجات داده تشکر میکنی؟

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now