گاهی با خودت فکر میکنی پس دنیا کی قراره اون روی سکه رو نشونم بده ؟ کی قراره زندگیم یه تکون اساسی بخوره و از این فلاکت دربیام؟
اما هیچوقت فکر نکردی که اون تکون اساسی میتونه اونقدر قوی باشه که ویرونت کنه ...
صداهای مبهمی میشنید و سردرد بدی داشت . چشماشو باز کرد تا موقعیت اطرافشو درک کنه ولی تار میدید ، چشماشو با دست مالش داد تا کمی از تاریش رفع بشه
اینجا ... اینجا دیگه کدوم جهنمی بود ؟
تو یه لحظه همه چی یادش اومد... اون کانگ عوضی!جونگکوک هنوز یه روز وقت داشت
اتاقی که توش بود چیزی جز یه تخت وسطش نداشت
چشمش به در خورد و مثل برق از جا پرید و به سمت در رفت
همونطور که حدس میزد در قفل بود . لگد محکمی به در زد :
- درو باز کن عوضی ! حق نداری منو اینجا زندانی کنی . من هنوز يه روز وقت دارم ... دِ میگم این در کوفتی رو باز کن تا نشکستمش !
قفل در چرخید و باز شد . جونگکوک چند قدم عقب رفت و به چهار تا بادیگاردی که به سمتش میومدن خیره شد
- ش... شما کی هستین ؟ برید بگید خود حرومزادش بیاد ! این اداها چیه ؟ هوی با شمام ! نزدیکم نشین!
یکی از بادیگارد ها به سمت سه نفر دیگه برگشت :
+ رئیس گفتن آسیبی بهش نرسه ، فقط دستاشو ببندید و سریعتر سوار ماشینش کنید
جونگکوک جلوی صورت بادیگارد بشکنی زد تا توجهشو جلب کنه :
- هوی ... محض اطلاعت با دیوار حرف نمیزنم . رئیس دیگه کدوم خریه ؟ چی میگین برا خودتون؟
دو نفر از بادیگارد ها از دو طرف بازوی جونگکوک گرفتن و بادیگارد دیگه ای دستاشو از پشت بست و اون رو به سمت ماشین بردن
جونگکوک پاهاشو تو هوا تکون میداد و فحش و ناسزا میگفت . بالاخره بعد از مورد عنایت قرار دادن جد و آباد کانگ و چهار تا بادیگارد تو ماشین نشست
چشم چرخوند تا بتونه راه فراری پیدا کنه ، دوتا بادیگارد جلو و دوتا هم پشت و خودش بین اون ها با دستای بسته !
فقط یه احمق تو این وضعیت به فکر فرار میفته ...
بیخیال فرار شد و ساکت شد تا کمی فکر کنه :
" نکنه اینا دزدن ؟ کانگ هم که اونجا نبود . نکنه فکر کردن اون کیف رو برای خودم برداشتم و بهشون دروغ گفتم ؟ یا نه ... شایدم فکر میکنن بچه پولدارم و میخوان جیب بابای نداشتمو تیغ بزنن ! "
با این فکر به سمت یکی از بادیگاردا برگشت :
- برای چی منو دزدیدین؟ من اون کیف رو برای خودم برنداشتم ...اون کیف لعنتی رو دزدیدن ! من هیچ پولی ندارم که بهتون بدم . تو جیبم میشه گل کوچیک بازی کرد... تنها کاری که دارید میکنید برای حمل من بنزین هدر میکنید ، اونم تو این گرونی...
YOU ARE READING
Dark sky/Vkook
Fanfiction⛓برده تهیونگ بودن گردن کج میخواد و زبون کوتاه! ⛓چیزی که جونگکوک نداره... ---------------------------- - پس شاه دزد تویی! به کاهدون زدی... من هیچی ندارم! + تمام چیزی که میخوام رو به رومه... شاه دزد؟ گوشای من فقط باید کلمه ددی رو از زبون تند و تیزت...