< 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫: 𝟏𝟓 >

313 91 24
                                    

روی سرشون یه هاله‌ی تعجب به طور واضح آشکار شده بود و هر دوشون داشتند با چشمهای گرد شده به پشت گردن نیمه خونیِ هوانگ نگاه میکردند!- اون

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

روی سرشون یه هاله‌ی تعجب به طور واضح آشکار شده بود و هر دوشون داشتند با چشمهای گرد شده به پشت گردن نیمه خونیِ هوانگ نگاه میکردند!
- اون... مرده؟
سکوتشون با تته پته‌ی چانیول از بین رفت.

ذات رهبر بودن توی خون بیون بود، اون خوب میدونست توی این موقعیت باید چیکار کرد.
چان رو پس زد و هوانگ رو برگردوند.
- پاهاش رو بگیر!
وقتی دید چشمهای قلمبه‌ی یول روی دستاش ثابت مونده‌، اخمی کرد.
- قبل اینکه کسی بیاد باید این افتضاح رو جمع کنیم!

اما بک نمیدونست این پسر نه چندان نازپرورده تمام عمرش رو توی خفا زندگی کرده بود و حتی جواب قلدرهای توی مدرسه رو نمیداد!

پاهای هوانگ رو گرفت و با صدای خش داری پرسید:
- زندست مگنه؟
بکهیون همونطور که دستاش رو میگرفت و با کمک چان اون رو روی تخت می انداخت، سری تکون داد.
- اره زندست.

خون پشت گردن و سرش رو کامل پاک کرد و تکه‌های بشقاب شکسته رو دونه دونه با دست جمع میکرد،
فقط چانیول بود که مثل مترسک بی استفاده ای کنار در ایستاده بود و هیچ حرکتی نمیکرد!
وقتی اتاق رو مثل قبل کرد، نفس راحتی کشید.
چان سریع گفت:
- فردا متوجه میشه!
پلکی زد.
- متوجه هم بشه، فکر میکنه توی مستی از پله ها افتاده!
به هر حال اون هیچی رو نمیتونه بخاطر بیاره و...

جمله اش با صدای چان نصفه موند:
- اگه بیاد بیاره چی؟
راستش خودش هم نمیدونست و نگاه بشدت مضطرب چانیول اون رو مجبور به دروغگویی کرد.
- اون خیلی مست بود، احتمال اینکه به یاد بیاره دو درصده!
***
همینکه وارد خوابگاه شدند، بکهیون ژاکت قهوه‌ای رنگش رو درآورد و روی تخت گذاشت.
خیال میکرد حالا میتونه با آسودگی بخوابه اما...
- تو، کجا رفته بودی؟

به آرومی به سمتش چرخید؛ میتونست ببینه که این پسر ننر و ترسو عصبانیه!
- خوابم نمیبرد، رفته بودم توی زمینِ ورزش یکم ...

دروغ بیون برای یول مثل روز روشن بود.
پوزخند ریزی زد‌.
- من همه جا رو دنبالت گشتم! تو توی آکادمی نبودی!
کجا بودی که با این سر و وضع برگشتی؟

اشاره‌ای به جوهر خشک شده روی تیشرت سفید و دستهای سفید ترش کرد.
بیون از سوال و جواب شدن خوشش نمی اومد، این باعث شد چشم غره ای بره و بی توجه به مردی که ازش سوال میپرسید وارد دستشویی بشه.
اما میون راه بازوش گرفته شد.

𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭Where stories live. Discover now