< 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫: 𝟐𝟓 >

236 83 29
                                    

شرط پارت بعد 25 ووت
گفتم این بالا بگم شرطو برسونید ♡
لاویو آل...

جونگکوک زیر نور چراغ نفتی اتاقش که از میخِ روی دیوار آویزون بود، روی تخت اتاق منتظر نشسته بود.

ایزوکو براش مرخصیِ یک هفته ای رد کرده بود تا به دیدن پدرش بره!
البته که اون میخواست با این بهونه کوک رو از اتفاقات چندین روز گذشته دور کنه!

هیونجین درست حدس زده بود!
جونگکوک ادمای زیادی رو داشت تا به هر طریقی ازش محافظت کنند...

وجود اون حتی به تهیونگ و بکهیون هم کمک کرده بود!
حالا کمتر به اینکه اون دو نفر پارتیزان بودند، شک داشتند!

با صدای قیژی که آهنای زنگ زده‌ی در ایجاد کرده بودن، سرشو بلند کرد و تهیونگ رو دید.

لباس راحتی تنش بود و چتریای خیسش، نا مرتب روی پیشونیش پخش و پلا بود
و حوله‌ای رو روی شونه‌ی سمت چپش حمل میکرد.

- حموم بودی؟

تهیونگ جوابشو نداد و به سمت کمدش رفت.
باید لباسای تمیز میپوشید.

تونسته بود مخفیانه از آکادمی خارج و داخل بشه و نبودشو یا یه دوش سرسری پوشونده بود.

- چانیول و بکهیونو ندیدی؟

تهیونگ شلوار و تیشرت مشکی ای برداشت و در کمد رو بست و
لباسا رو روی تخت خودش گذاشت.

با حوله مشغول خشک کردن سر و گردنش شد و
با تمام وجود داشت جونگکوک رو ایگنور میکرد!

کوک از رو نرفت و کنارش ایستاد.
- من فردا میرم خونه و برای یه هفته نیستم!

تعجبش باعث شد واکنش نشون بده.
به سمت کوک چرخید.
- بری خونه؟ تا جایی که من میدونم فقط با اجازه‌ی مربی میتونیم بریم!

اما خودش جواب رو فهمید...
از پارتی بازی متنفر بود!

نیشخند زد و حوله‌ی نیمه تر رو بی فایده روی دستا و آرنجاش کشید.
با لحن بیخیالی گفت:
- حتماً داری برای استراحت چند روزه میری!

کوک اب دهنشو قورت داد:
- ولی نمیخوام برم!
تهیونگ نیشخند دیگه‌ای زد و با چشمای سرد و درشتش به صورت گرد کوک که زیر نور چراغ دیده میشد، خیره شد.

- چرا؟ عمارت طلاییتون دلتو زده؟
یا شاید هوای وطن به سرت خورده!

کوک سرشو پایین انداخت و آروم زمزمه کرد:
- من فقط... نمیخوام توی خونه ای باشم که...

نفسشو بیرون فرستاد و جمله‌اشو بلافاصله تغییر داد:
- مربی جدید ازم خواسته برم! میتونی باهاش صحبت کنی؟ من نیازی به این وقفه ندارم و میخوام مثل بقیه با قانون پیش برم!

تهیونگ با یه حرکت پیراهنشو درآورد و تیشرتش رو برداشت.
خواست بی توجه به درخواست کوک، کار خودشو بکنه اما جونگکوک دستشو گرفت.

𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭Where stories live. Discover now