صدای جیغ دختری از بیرون، باعث شد تهیونگ و بکهیون با مکث بلند بشند.
هوانگ با کنجکاوی به همراه اون دو راه افتاد.
هر چقدر نزدیکتر میرفتند صدای فریاد بلندتر میشد.
در کوپه ای باز شد و دختری که از لباساش معلوم بود خدمهست، با عجله بیرون اومد.
پشت سرش چند سربازِ ژاپنی بودند!دختر سر و وضع آشفته ای داشت و وقتی به اونها رسید با سر و صدا گفت:
- لطفاً کمکم کنید، اونها قصد خوبی ندارند!
هر دو سرباز لباسهای نظامی تنشون بود و کلاشینکف های بزرگی رو روی شونه هاشون انداخته بودند.
یکی از اونها نیشخندی زد.
- هی دختره بهتره با پای خودت بیای اینجا!از شدت عصبانیت، چشمهای بکهیون که دیده های گرد و نیمه درشتی بودند، کاملا خطی شده بود.
دختر رو پشت سرش هدایت کرد که هوانگ با عصبانیت گفت:
- شما دارید توی روز روشن یه زن رو اذیت میکنید!هر دو بلند خندیدند.
- براتون بهتره که دخالت نکنید.
جلو اومد و دست دختر رو بزور گرفت.
- با من بیا.تهیونگ نتونست عصبانیتش رو کنترل کنه و لگدی به شکمش زد.
فرد محکم به در و دیوار خورد و روی زمین افتاد.
دختر رو به دست هوانگ سپرد اما عصبانیت ژاپنی ها رو برانگیخته بود.هردو با خشم جلو اومدند و با بیون و تهیونگ درگیر شدند.
اما وقتی دیدند که فقط لت و کوب میشند و مطمئن بودند که زورشون به اونها نمیرسه، سوت های دورگردنشون رو به صدا درآوردند!توی یه لحظه راهروی قطار از دو طرف پر از سرباز شد!
اونی که کتک اول رو خورده بود، عصبی گفت:
- منتظر چی هستید؟ حسابشونو برسید.هر چقدر هم اون سه نفر حرفه ای بودند، باز هم نمیتونستند از پس تعداد زیادشون بربیاند.
بکهیون دختر رو که میون مبارزهی اونها گیر کرده بود، به داخل کوپه ای هُل داد و در رو بست.
هر بار با دو نفر درگیر میشد و تا جایی که میتونست از ضربات اونها جا خالی میداد.نفر سومی بهش حمله کرد.
کنترل حرکاتش رو از دست داد و مجبور شد اون ضربهی محکم رو قبول کنه.لگد چرخشی ای توی قفسهی سینه اش پیاده شد، دستش رو روی سینهاش گذاشت و پاهاش بی اراده عقب میرفتند اما کسی اون رو از پشت نگه داشت.
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭
Fanfic" بلیط یک طرفه " زمانی که امپراطوریِ کره مستعمرهی ژاپن بود، سربازان ژاپنی با بی رحمی شهروندان کره ای رو به بیگاری میگرفتند و زنان رو تبدیل به بردههای جنسی میکردند. کشور دیگه وطن سابق نبود اما چی میشه اگه بیون بکهیون، رهبر گروه کد 910 گروهی از جوون...