قبل از اینکه فرصت حیرت زدگی داشته باشه، بکهیون با دو دست به عقب هولش داد.
- تو فقط یه عوضی بزدلی! فکر نمیکردم با نامزد خودت اینکار رو بکنی!
اون داشت با سر و وضع نامناسب التماست میکرد چانیول!
حتی اگه بهت خیانت کرده باشه که بنظرم طبق حرفاش توی تله افتاده، بازم نباید جلوی مردم رسواش میکردی!چانیول که با چشمای قرمز و عصبانی نگاش میکرد، آب دهنشو قورت داد.
نفسی کشید و آروم گفت"
- بکهیون من...
بیون با خشم قدمی عقب رفت و انگشت اشارهاشو تهدید وار تکون داد.
- دیگه حتی حاضر نیستم یه کلمه هم ازت بشنوم!تنهی محکمی به چانیول زد و از کنارش رد شد.
چانیول باید کاری میکرد...
بطوری مانعش میشد!با بغضی که گلوشو فشار میداد، داد زد"
- میشه فقط با من بمونی؟! میشه همیشه اونی که ترک میشه من نباشم؟!بکهیون از حرکت ایستاد، دستش مشت شد و با مکث آب دهنشو قورت داد.
چانیول به سمتش راه افتاد، بازوشو گرفت و با شدت به سمت خودش چرخوندش.
نزدیکش ایستاد و فریاد زد"
- میشه اونی که همیشه بهش گوش داده نمیشه من نباشم؟!
تو چی میدونی بکهیون؟بکهیون پوزخند کجی زد.
- میدونم که توی عوضی...
چانیول با پرخاش صداشو بالا برد و میون حرفش پرید"
- نه! هیچی نمیدونی!
همهی اتفاقات امشب برای لغو نامزدی بود!
میدونی چرا؟ چون من خواستم!
میدونستم داره راستشو میگه!
ولی حرفاشو قبول نکردم!نگاه بکهیون کم کم داشت رنگ انزجار بخودش میگرفت!
چشماش سرد بود!
اونقدر که دستای چانیول یخ کرد...چانیول که انگار از واکنش بکهیون بیشتر به سر رسیده بود، سری به طرفین تکون داد.
- مجبور بودم! باید این نامزدی رو بهم میزدم چون..
بکهیون منتظر نگاش کرد.
- چون چی؟
با عصبانیت به سینهی چانیول زد.
- چون چی هان؟ چرا حرف نمیزنی؟! چرا ساکت شدی؟!
چانیول بازوهای بکهیون رو گرفت و به خودش نزدیکش کرد.
با ولوم صدایی که گلوشو لرزوند، هوار کشید"
- چون منه احمق تورو دوست دارم!صداش چند بار اکو شد و بعد به گوش بکهیون رسید...
خشم از روی چهرهی بکهیون محو شد!
چانیول نفس پرحرصی بیرون فرستاد.
- چون من عاشقتم! تو دوست من نیستی!
نه... هیچوقت نبودی!صورت بکهیون رو قاب گرفت و لباشو به لباش چسبوند!
پلکای بکهیون بازتر شد، مغزش نمیتونست درست و غلطو تشخیص بده!
طعم شیرین لبای خیس چانیول رو توی دهنش مزه مزه کرد.چانیول چشماشو بسته بود!
دستاش سرد تر از قبل بود، رسماً یخ زده بود!
با صدای شلیک گلوله، بکهیون با شدت چانیول رو به عقب هول داد!صداهای بلندتری از شهر شنیده میشد!
لبای چانیول بی رنگ شده بود و قلبش تند تند میکوبید.
حتی حواسش به شروع اعتراضات هم نبود!بکهیون لبی تر کرد و با وحشت به چانیول نگاه کرد.
- نباید اینجا باشی... باید از اینجا بری!
قدمی برداشت که چانیول مصمم گفت:
- نه بکهیون من نمیرم! من میمونم! همینجا با تو!بکهیون با تعجب توپید:
- دیوونه شدی؟ ممکنه جونتو از دست بدی! فرار کن!
صدای درگیریا و شلیک بالا گرفت.
کم کم عدهای از مردم عادی رو دیدن که برای فرار و درامان موندن از شلیک گلوله، به روی پل میدوییدند.بکهیون با استرس به پشت سرش نگاه کرد.
نتونست بیشتر از اون منتظر بمونه، دست چانیول رو گرفت و به دنبال خودش کشید!
شروع به دوییدن کردند.تنها حسی که چانیول اون لحظه داشت، رهایی بود...
رهایی از گفتن احساساتش!
حتی اون ثانیه مرگ و زندگی هم براش کم ارزش شده بود و به پشت سر بکهیون لبخند میزد!بکهیون چانیول رو به کافیشاپ همیشه بهار برد، در رو بست و اطراف رو چک کرد!
کرکره های داخل رو پایین کشید و نفسی از خستگی کشید.بکهیون انگشت اشارهاشو براش تکون داد.
- همینجا میمونی و از جات تکون نمیخوری!
چانیول اخم کرد.
- تو چی؟
بیون همونطور که به سمت اشپزخونه راه میافتاد، گفت"
- باید برم و به بقیه ملحق بشم!کشوی اخر رو باز کرد و دو اسلحه بیرون آورد.
با یه نگاه چکشون کرد و زیر پیراهنش چپوند که چانیول دستاشو باز کرد.
- پس منو اوردی اینجا تا نجاتم بدی و خودت بری و به بقیهی جنگت برسی؟!بکهیون با عجله حرکت کرد، میخواست از کنارش رد بشه که چانیول بازوشو گرفت.
بک با عصبانیت دستشو پس زد.
- چانیول تمومش کن! من هدفای مهمتری دارم!
بعدا...!
بعدا حساب حرفای امشبتو باید پس بدی!به سمت در رفت که چانیول تهدید وار گفت:
- اگه پاتو از این اینجا بیرون بذاری منم پشت سرت میام!بکهیون برای بار دوم از حرکت متوقف شد.
فکش منقبض شده بود.
به سمت چانیول چرخید.
با صدای دورگهای پرسید"
- میخوای بمیری؟
چانیول جلو رفت و نزدیکش ایستاد.تا به حال توی زندگیش اونقدر شجاع نشده بود!
با جدیت گفت"
- اگه تو بخوای بمیری، آره!فاصلشونو پر کرد؛ پیراهن بکهیون رو بالا برد.
بکهیون سریع واکنش نشون داد"
- داری چیکار میکنی؟!_________________________________________
میدونم این پارت کم بود ولی پارت بعدی آمادست!
فقط کافیه ووت بدین و نظرتونو کامنت کنید تا پارت بعدی آپلود بشه ♡
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭
Fanfiction" بلیط یک طرفه " زمانی که امپراطوریِ کره مستعمرهی ژاپن بود، سربازان ژاپنی با بی رحمی شهروندان کره ای رو به بیگاری میگرفتند و زنان رو تبدیل به بردههای جنسی میکردند. کشور دیگه وطن سابق نبود اما چی میشه اگه بیون بکهیون، رهبر گروه کد 910 گروهی از جوون...