< 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟐𝟗 >

206 64 7
                                    

ووت رو همین الان
بدین یادتون نره دوستای من ♡

شینا دست بینگ هیون رو گرفته بود و نیم ساعتی میشد به انتظارِ باز شدن در آکادمی، کنار ماشینی که از یکی از اشناهاش قرض گرفته بود، ایستاده بودند.

بینگ هیون نفسشو بیرون فرستاد و با بی قراری گفت:
- نونا، پس اونا کی میان؟
خیلی وقت بود که منتظر بود و هیجان قلب کوچیکشو به تپش انداخته بود.
شینا با تکون دادن سرش و فشردن انگشتای کوچیک بینگ هیون گفت:
- یکم صبر کن.

با باز شدن دروازه، ذوق زده تر از مرد کوچکی که دستشو گرفته بود، انگشتشو به سمتش گرفت.
- اوناها باز شد، دارن میان.

نگاشو از لابه لای نظامی‌هایی که عده عده بیرون می اومدن، چرخوند تا به افراد مورد نظر برسه.
بالاخره بینگ هیون بود که تونست بکهیون و تهیونگ رو در‌کنار‌ چانیول ببینه.

با خوشحالی گفت:
- هیونگ اونجاست، داره میاد.

بلافاصله دست شینا رو که سعی میکرد با گفتن:
- بینگ هیونا صبر کن...
جلوی دوییدنشو بگیره، رها کرد و توجه‌ای به نگرانیش نشون نداد.

همینکه به بکهیون رسید، دستاشو از زیر ارنجاش رد و کمرشو گرفت.

ورود یهوییش چانیول و تهیونگ رو هم متوقف کرد.
- یاا... بینگ هیونی تو اینجا چیکار میکنی؟

سرشو بلند کرد تا بتونه چهره‌ی گرم برادرشو ببینه؛
جوابشو با خوشرویی داد:
- نونا منو آورد!

بکهیون نگاشو بالا آورد و از بین ازدحام شینا رو دید که دستاشو وارد جیب کت قرمزش میکرد و
لبخندی گوشه‌ی لبش پنهون کرده بود.

تهیونگ با چشمای ریز شده شاکی گفت:
- بینگ هیون یاغی شدی؟ فقط بکهیون هیونگته؟

با این حرف، بینگ هیون از بکهیون فاصله گرفت و خودشو توی بغل تهیونگ انداخت.
کیم خنده‌کنان چمدونشو توی دستاش جا به جا کرد تا موهای هیون رو نوازش کنه.
- اوه اینجارو باش، بینگ هیونمون قد کشیده؟
نکنه این‌ روزا زیاد غذا میخوری؟

چانیول بی حواس لبخندی زد و یکهو گفت:
- شاید خیلی برنج میخوره!

به یکباره تمام لبخندا محو شد!
چند جفت چشم با حالتی که چانیول اسمشو عجیب میذاشت، بهش خیره شدن!
یول سردرگم نگاشون میکرد و هنوز نفهمیده بود کجای حرفشو اشتباه زده بود!

البته اون سکوت خجالت آور با لبخند غمگین بکهیون پایان یافت.

رو به برادرش که شونه اشو میگرفت، گفت:
- بینگ هیونی به چانیول هیونگ سلام کن، تو اونو میشناسی مگنه؟

بینگ هیون تعظیم‌ کوتاهی به چانیول کرد و سلامی گفت.

چان با لبخند دستی به موهاش کشید.
- خوشحالم که منو فراموش نکردی پسر کوچولو.

𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭Where stories live. Discover now