< 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫: 𝟑𝟐 >

167 58 29
                                    

قبل خوندن ووت بده گرل♡

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قبل خوندن ووت بده گرل♡

جونگکوک از نبود پدرش استفاده کرده بود و بدون اینکه توضیحی به کسی بده، خودشو به کافه‌ی همیشه بهار رسونده بود.

هنوز به هشت شب مونده بود و اون با یه هدیه کوچیک که توی جیبش بود، تقریباً به کافه رسیده بود.

توی تاریکی، درست پشت ماشینا، چیزی نظرشو جلب کرد‌!
کسی اونجا ایستاده بود و داشت دزدکی کافه رو میپایید!

احتمالاً تاثیرات فراوونِ آکادمی توی مغز کوچیک اون هم رخنه کرده بود که سریع از حرکت ایستاد.
به اطراف نگاه کرد، دنبال شی‌ای برای دفاع میگشت!

پاره سنگی رو که بین دو ماشین روی زمین بود، به آرومی برداشت.
پاورچین پاورچین خودشو به پشت فرد رسوند و همینکه سنگ رو بالا برد تا توی یه حرکت ضربه مغزیش کنه، شخص متوجه‌ی حضورش شد!

به سرعت چرخید و با دیدن هم فریاد ارومی کشیدند!
جونگکوک که توی مرحله‌ی آخر شکوندن سر طرف بود، با تعجب دستشو پایین آورد و سریع گفت:

- چانیول! تو اینجا چیکار میکنی؟

چانیول که انگار مچشو وسط دزدی گرفته بودن، با چشمای قلمبه و گوشایی که تیز شده بود، دستپاچه جواب داد:
- من... من داشتم...
اما سریع حرفشو عوض کرد.

- میخواستی با اون سنگ چیکار کنی؟
جونگکوک سنگ رو زمین انداخت و خنده‌ی شرمنده‌ای کرد.

- هیچکاری ! نگفتی! اینجا چیکار میکنی؟

چانیول صاف ایستاد و سعی کرد زبونش گیر نکنه و کامل بچرخه.
- خب من... من... اومده بود یه دوری بزنم! خودت چی؟

جونگکوک ساده لوحانه حرفشو باور کرد و با لبخند توضیح داد:
- اومدم جشن تولد شینا شی! تهیونگ دعوتم کرد!

و بلافاصله لبخندشو عمیقتر کرد که چالای لپشو به نمایش میذاشت.
چانیول آهانی گفت و همزمان سر تکون داد.

کوک اشاره ای به در کافه‌ی همیشه بهار کرد.
- توام میخوای بیای؟ حالا که تا اینجا اومدی!
چانیول این دعوت رو توی هوا پذیرفت و با خوشحالی پرسید:
- میتونم؟

کوک سرشو تکون داد و بازوشو گرفت.
در کافه رو باز کرد و زنگوله‌ی بالای در به صدا دراومد.

بکهیون که مشغول چیدن اپنِ بار بود، همزمان که میچرخید گفت:
- بسته ایم...

اما با دیدن اون دو نفر، دستمال رو روی میز گذاشت و لبخند متعجبی زد.
- یااا، شما دو نفر اینجا چیکار میکنید؟

پیشبند کرم رنگی دور تنش بسته بود و نیمی از صورتش آردی شده بود!
البته چانیول با دیدن کیکی که روی میز بود، حدس زد که دلیلشو پیدا کرده!

تهیونگ از پله ها پایین اومد، پیراهن سفید و شلوار همرنگشو پوشیده بود و اولین بار بود که اینقدر به خودش رسیده بود!
جونگکوک چند ثانیه به موهای خوش حالتِ روی پیشونیش نگاه کرد.

آستیناشو تا آرنج تا کرده بود و با دیدن چانیول لبخند زد.
- هی پسر توام اینجایی!

به سمت بکهیون برگشت.
- امروز کوک رو دیدم! برای تولد شینا دعوتش کردم.
بکهیون با چشمایی که پر از ستاره شده بود، به چانیول خیره شد و با مهربونی گفت:
- خوب کاری کردی!

یول گلوشو صاف کرد و آروم گفت:
- من هدیه ای نیاوردم! فقط داشتم از اینجا رد میشدم که کوک بهم گفت امشب تولد شینا شیه!

بکهیون کنار میز ایستاد و سری به طرفین تکون داد.
- نه اشکالی نداره، بجاش میتونی به من توی چیدن میز کمک کنی!

آروم حرکت کرد اما انگار چیزی یادش افتاد، چند ثانیه متوقف شد و ادامه داد:
- شینا و بینگ هیونو فرستادیم دنبال نخود سیاه!

بعد رو به ته کرد و با انگشت، اشاره کنان گفت:
- شراب سی ساله‌ی شینا رو از توی انبار میاری؟
تهیونگ سر تکون داد و همچنان که زیرچشمی به جونگکوک نگاه میکرد، راه افتاد و از پله های زیرزمین که گوشه‌ی سالن بود، پایین رفت.

چانیول پشت سرِ بکهیون وارد اشپزخونه‌ی کوچیکِ پشت بار شد و با دقت به میوه هایی که بکهیون پوست کنده بود و توی سبدی گذاشته بود، نگاه میکرد.

جونگکوک هم نمیخواست بیکار باشه و با گفتن:
- میرم به تهیونگ کمک کنم!
پا تند کرد و از پله ها پایین رفت.

چانیول آستیناشو بالا آورد و هیجانزده پرسید:
- خب! باید چیکار کنم؟

بکهیون ریز خندید و یدفعه به سمتش رفت.
توی یه قدمیش ایستاد و دست سمت پالتوی یول برد تا از توی تنش درش بیاره!

نفهمید از اون نزدیکی، چه تپشی به قلب کوچیک چانیول داده بود...

چشمای پارک‌ چانیول روی اجزای بی نقص صورتِ بکهیون زوم شده بود و سیبک گلوش با اضطراب بالا پایین میشد...

بکهیون به آرومی پالتوی چان رو دراورد و خودشم متوجه نشد چرا نمیتونست سرشو بالا بیاره و توی چشمای درشت چانیول نگاه کنه!

________________________________________

هر چی تعداد نظرات بیشتر باشه، بیشتر دلم‌میخواد براتون پارت جدید اپ کنم ♡

پارت بعدیم شرط داره♡
ووتای این چپترو به 30 برسونید اپ میشه♡

𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭Where stories live. Discover now