< 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫: 𝟐𝟐 >

242 90 27
                                    

ووت رو همین اول بدین یادتون نره ♡
اکانت منو فالو کنید
و اگه این فیک رو دوست دارید یادتون نره به دوستانتون هم معرفی کنید♡

صدای جیرجیرک تنها ملودی چهار صبح یاغی هایی بود که تنبیه شده بودند.
البته اگه نفس زدنا و ناله های ریز از دردشونو نادیده میگرفتند!

- حالا دلت خنک شد؟

جونگکوک بی جون لب زد و مخاطبش تهیونگ بود که چشماشو بسته بود!

پلکای سختشو باز کرد و به نیمرخ بی حال کوک خیره شد.
- چی؟
کوک که دیگه توانشو از دست داده بود، پاهای بی رمقشو تکونی داد تا صاف تر بایسته.

فریاد زد:
- تقصیر توئه! اگه تو دهنتو میبستی مجبور نبودیم اینجا آویزون بشیم!

بجای ته، چانیولِ خسته جوابشو داد:
- تمومش کن جونگکوک! هیج کس حوصله نداره جوابتو بده!
چیزی تا صبح نمونده...

همونطور که رفته رفته لحنش آرومتر میشد، پلکاش چفت شد و بیهوش شد!
بکهیون سعی کرد با صداش بیدارش کنه:
- یااا، تو... تو خوبی؟ یا پارک چانیول؟

کوک عصبانی تر شده بود و سوزش طناب دور مچ دستاش، داشت دیوونه اش میکرد.
- کمک، کمک! یکی کمک کنه! اون بیهوش شده!

بی وقفه فریاد میزد و خیال میکرد شاید کسی برای یاری، خودشو برسونه اما حتی چراغای اسطبل هم خود به خود خاموش شدند!

- یکی کمک کنه! پسر فرمانده پارک داره میمیره!

تهیونگ نتونست جیغای بی ثمر کوک رو تحمل کنه و با پاش محکم به زانوش کوبید.
- خفه شو و دهنتو ببند! هیچ کس قرار نیست به کمکمون بیاد!

کوک از درد وحشتناک پاش عصبانی بود اما بیشتر از همه ، به این فکر میکرد که چطور به خودشون اجازه داده بودند با پسر ژنرال جئون اینطور رفتار کنند!

هر چی نبود اون هم یه ژاپنی بود!
*

اولین بار بود که بکهیون اشعه‌های نیمه سوز خورشید رو نعمت میدونست...
پلکاشو باز و بسته کرد.

چانیول هنوز بیهوش بود و جونگکوک بعد ضربه از تهیونگ، مثل یه بچه‌ی خوب و ساکت خوابش برده بود.

صدای زنگ بیداری خوابگاه حتی به گوش اونها هم رسید.
کوک بالاخره بیدار شد و با چشمای پف کرده به اطراف نگاه کرد.

سربازا به دستور هیونجین، که از پشت پنجره‌ی دفترش به اون چهار نفر خیره بود، دستاشونو باز کردن و به اون مجازات وحشتناک پایان دادن!

𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭Where stories live. Discover now