< 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫: 𝟐𝟔 >

247 78 14
                                    

حدس بکهیون درست بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


حدس بکهیون درست بود...
اما چیزی که بوی گند قضیه رو فریاد میزد، این بود که تمام نظامیایی که باید هدف قرار میگرفتند، کسایی بودند که از نظر خانوادگی ثبات نداشتند و موقعیت اجتماعیشون پایین بود...

بنا به لیستی که دستشون بود، اونارو از هم جدا میکردند!

دو به دو اونارو رو به روی هم قرار میدادند و بکهیون و تهیونگ به همراه چند تن دیگه، زیر سیم خاردارهای قوی که تازه، برای تمرینات سخت تر، وصل کرده بودند ایستادند.

خاک زیر پاهاشون کمی نم داشت و تایر های بزرگی هم پشت سرشون با نظم روی هم چیده شده بود.

چانیول متعجب و گُنگ به بکهیون که رو به روش ایستاده بود، نگاه میکرد و هنوزم متوجه‌ی قضیه نشده بود...

اسلحه‌ی آریساکا میون دستاش قرار گرفت.

نماد گل 16 برگ داوودی که در اصل نماد امپراطور تایشوی ژاپنی بود، مرکز اسلحه خودنمایی میکرد.

صدای سوت ایزوکو بلند شد.
- فقط به پیروزی فکر کنید!

سربازای ژاپنی به سمت هدفایی که ترس برشون داشته بود و با چهره‌های رنگ پریده به هم دیگه نگاه میکردند، رفتند؛
روی سر هر کدوم یه سیب گندیده قرار گرفت...

تهیونگ دستاشو مشت کرد و با اینکه از بکهیون فاصله داشت، گفت:
- بازی با جون بقیه لذت بخشه...

با اینکه بیون هم عصبی بود، اما با شجاعت تمام اون سیب رو بالای سرش پذیرفت و به چانیول که گوشای بزرگش کمی تکون میخوردند، نگاه کرد!

- اسلحه ها رو تنظیم کنید و به نوبت آماده‌ی شلیک بشید!

مین تاک، اون فخر فروشِ مسرور، اولین کسی بود که تفنگش رو بالا میاورد تا فرد رو به روش که پدرش یه صاحب مغازه‌ی ساده و بی حاشیه بود رو هدف بگیره!

عرق سرد از شقیقه‌ی پسر پایین میرفت و لرزش دستاش، پوزخند مین تاک رو عمیقتر میکرد!

دستای ایزوکو پشت سرش قلاب شدند.
- آتش!

مین تاک انگشتشو روی ماشه گذاشت، کمی دست دست کرد و با اینکار وحشت عمیق توی قلب پسر رو به روییش به جوش و خروش افتاد.

𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭Where stories live. Discover now