< 𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫: 𝟒𝟎 >

174 46 25
                                    

جونگکوک نچی کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جونگکوک نچی کرد.
- حتما جلوی دهنشو گرفته بودند!

بعد شونه‌ی چان رو آروم فشرد.
- اشکالی نداره پسر! تو هر کار تونستی کردی!

چانیول زیر چشمی به بکهیون که سرش پایین بود، نگاه کرد.
از دستش عصبانی بود!
شاید هم از دست خودش!

کمیسر به حرفای چانیول راضی نشد و دستور داد تمام خدمه رو بگردند!
با عصبانیت گفت"
- شماها... لباساتونو دربیارید!

میخواست مطمئن بشه کسی اسلحه حمل نمیکنه و پارتیزانی بینشون نیست!

نگاهی بین بکهیون و تهیونگ رد و بدل شد؛
هیچوقت نمیتونستند اینقدر خار بشند که لباسهاشونو بِکنند!

جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت و رو به میسو با عصبانیت گفت"
- کمیسر؟ بنظرتون این خیلی زیاده روی نیست؟!
چانیول بهتون گفت که اونا خودشونو توی دریا انداختند!
پس چرا بهش اعتماد نمیکنید؟!

قبل اینکه میسو چیزی بگه، اقای پارک جلو رفت.
- جونگکوک اشتباه برداشت نکن! اقای میسو فقط میخواد مطمئن بشه!
اینطور نیست؟

لبخند مصنوعی ای تحویل میسو داد!
لبخندی که باعث شد میسو متوجه‌ی اشتباهش بشه!
خنده‌ای کرد.
- حالا که فکر میکنم، حق با اقای جئونه! من باید به حرف پسرتون اعتماد میکردم!
معذرت میخوام!

معذرت خواهیش به زبون ژاپنی بود و به عمد تعظیمی کرد.
***
کشتی زمانی به ژاپن رسید که صبح شده بود.
هوای اسکله شرجی بود.
ساک دستی کوچیکی روی کول بکهیون بود و به همراه تهیونگ از کشتی خارج شده بودند.
هنوز خیلی دور نشده بودند که با صدایی متوقف شدند.
- تهیونگ، بکهیون، صبر کنید.
بلافاصله به طرف جونگکوک که به سمتشون میدویید، چرخیدند.
جونگکوک نزدیکشون از حرکت ایستاد، روی زانوهاش خم شد و طول کشید تا تنفسش برقرار بشه.

صدای مرغابی های مادر و همهمه‌ی تاکسی های کنار خیابون با سلام و احوالپرسی های ساده عجین شده بود.

- شماها دارین کجا میرین؟
تهیونگ سر تکون داد.
- متل! باید یه متل ارزون قیمت پیدا کنیم.
جونگکوک سری به طرفین تکون داد.
- میتونید بیاید خونه‌ی من!

𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭Where stories live. Discover now