تهیونگ که عصبانی شده بود، نفسشو بیرون فرستاد و دهن باز کرد تا چیزی بگه که جونگکوک با حالت مستی، سرشو روی سینه اش گذاشت.
صدای خمارش، تهیونگی که پنیک کرده بود رو از اون حالت کمی خارج کرد.
- خوابم میاد!یاد پسرای هفت هشت ساله افتاد!
شایدم یاد بینگ هیون!
صدای تپشای قلبش هشدار عجیبی براش بود!
بلافاصله جونگکوک رو از خودش جدا کرد اما پاهای ناموزون و سست کوک، تلو تلویی بهش داد و دستای تهیونگ وادار به گرفتن بازوهاش شد.کوک سعی میکرد پلکاشو باز نگه داره، تلاشش اینقدر بامزه بود که تهیونگ ناخودآگاه نیشخند زد.
چرخید و توی یه حرکت جونگکوک نیمه بیهوش رو روی کولش انداخت!لحظهی اول پاهاش زیر بار سنگینی که بلند کرده بود، خم شد!
زیر چشمی به سر جونگکوک که روی شونهاش بود، نگاه کرد.
اخم کرد و با مقاومت جونگکوک رو کمی به سمت بالا هل داد و وارد کافه شد.خبری از چانیول و بکهیون نبود!
بی توجه به نبود اون دو نفر، از پله ها بالا رفت و دستگیرهی درِ اتاقشو رو با آرنج باز کرد.
خم شد و کوک رو روی تختش انداخت.نفس راحتی از خستگی کشید.
پاهای کوک از تخت بیرون افتاده بود.
کفشای پسر رو که درآورد، بدنشو هم روی تخت بالاتر کشید تا فضای بیشتری برای استراحت بهش بده.احساس کرد باید دکمه های بالایی پیراهن جونگکوک رو باز کنه تا هوای بیشتری بهش برسه.
روی تنش نشست و پاهاشو دو طرفش گذاشت.
دست سمت دکمه برد اما انگار گیر کرده بود!
چشماش بی اختیار به سمت لبای کوک رفت!جونگکوک توی اتاق تاریک و نقلی تهیونگ با تخت تک نفره کنار پنجره با پرده های آبی و یه کمد با لباسای نسکافه ای سفید، جعبهی موزیکال روی میز و چند دست لباس بهم ریخته گوشه کنار تخت، دو سه چمدونای کوچیک و بزرگ قدیمی و کهنه که قفل یکیش خراب بود، قشنگترین چیدمان دنیا بود...
حرارت بدنش بی اراده بالاتر میرفت!
انگار ناتوان شدن انگشتاش حواسشو داشت پرت میکرد.عصبانیتشو روی دکمهی باز نشدهی پیراهن خالی کرد!
قصد پاره کردن یقهی پیراهن رو به همراه تعدادی از دکمه ها نداشت!
اما دیگه برای برگشت دیر شده بود.یکی از دکمه ها به در کمد و اون یکی به پنجره خورد!
یدونه دیگه هم کنار کوچیکترین چمدون افتاد و برای مدت زیادی اونجا رو به عنوان خونهی خودش پذیرفت.نگاهی به بالا تنهی نیمه برهنهی کوک انداخت.
جونگکوک تکونی خورد، چشای مستش بی اختیار باز شد .تهیونگ که احساس میکرد توی خطرناکترین ماموریت مچش رو گرفتند، توی همون حالت خشکش زد.
جونگکوک با لحن مستی گفت :
- تهیونگا...
صداش دورگه شده بود.
حتی سرش تلو تلو میخورد و نمیتونست متعادل باشه، مثل قبل به بالشت نرم تکیه اش داد و بی حواس از اینکه تهیونگ روی تنش نشسته بود، زمزمه وار گفت:
- تو خیلی سنگینی!و دوباره خوابش برد...
*
دور میز گردی نشسته بودند و شینا نطق رو به دست گرفته بود.
- امشب قراره به کشتی حمله کنیم؟و منتظر جواب از سوی دو پسری که درکنارش نشسته بودن، نگاهی بهشون انداخت.
اما ذهن آشفتهی اون دو، پی چند شب قبل بود!بکهیون ابروهاشو درهم کشیده بود و لب پایینشو با ناخون پوست پوست میکرد!
اشتباه کرده بود...
اونم نه یکی!اولیش بوسیدن یه مرد بود!
دومیش بوسیدن دوستش بود!
و آخریش...
عطشی که موقع بوسیدنِ اون مرد داشت...!هر چندتا آخرین لحظه درحال گول زدن خودش بود.
به خودش قبولونده بود که اشتباهاتِ مستی رو همه انجام میدن.
خب چانیول هم توی اون گناه شریک بود!شینا تقی به میز زد.
- کجایین ؟!تهیونگ که فکر میکرد افکار شرم آورش راجب جونگکوک رو همه فهمیدن، گوشهاش سرخ شدند و دستشو از زیر چونه اش برداشت.
نمیتونست انکار کنه که تک تک لحظات دیشب رو، ثانیه به دقیقه، با فکرِ لمس کردن جونگکوکی که کنارش دراز کشیده بود، گذرونده بود!
هنوزم دلش میخواست لالهی گوش اون پسر بد مست رو گاز بگیره!دستی لای موهاش کشید و حالت مرتبشو بهم ریخت.
- خب کجا بودیم؟
شینا که به هردو مشکوک شده بود، نفسی کشید.
- امشب باید...که یهو...
_________________________________________
اگه بگم این روزا واقعا درگیر بودم،
باید باور کنید ㅠㅠ
اما خب بالاخره همه چیو برنامه ریزی کردم تا به پارت گذاری برسم ^^
ووت و کامنت یادتون نره بریمپارتای بعدی هو هو
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐰𝐚𝐲 𝐭𝐢𝐜𝐤𝐞𝐭
Fanfic" بلیط یک طرفه " زمانی که امپراطوریِ کره مستعمرهی ژاپن بود، سربازان ژاپنی با بی رحمی شهروندان کره ای رو به بیگاری میگرفتند و زنان رو تبدیل به بردههای جنسی میکردند. کشور دیگه وطن سابق نبود اما چی میشه اگه بیون بکهیون، رهبر گروه کد 910 گروهی از جوون...