میگن قو ها زمان مرگ خودشون رو میدونن...
باشکوه نیست؟
اینکه انتخاب کنی آخرین نفس های زندگیت رو
در آغوش کی بجا بذاری؟
_وزیرزاده♛────────❀⋆⊰
با وجود اینکه وزیرزاده بود، تعداد دفعاتی که پا به قصر سلطنتی گذاشته بود به تعداد انگشت های یک دست هم نمیرسید.
وزیر و مشاور که از روحیه ی لطیف و شکنندهی تنها فرزندشون با خبر بودند همواره تمام تلاش خودشون رو بکار گرفته بودند تا عزیزدردونشون به دور از سیاست و رقابت های متعددی که پشت دیوار های بلند قصر حبس شده بود، آرزوی خودش رو دنبال کنه و بتونه احساسات پاکش رو سوار به نت های موسیقی کنه تا قلب و روح مردم رو تسکین بده.
وزیرزاده حالا با چشم های بنفش و کنجکاو به ورودی قصر چشم دوخته بود...
نگهبان هایی که برای چک کردن ماشین جلو می آمدند بعد از دیدن کارت هویت سرنشین خوردو، تعظیم کاملی میکردند و با دست های ورزیدشون اسلحه هاشون رو محکم تر کنار ساق پاشون روی زمین میکوبیدند.
با ایستادن ماشین ،اضطراب ملاقات دوباره با ولیعهد مثل گردنبند تنگی به دور گردن ظریف وزیرزاده پیچیده بود و با بی رحمی اجازه تنفس رو ازش سلب کرده بود.
حرکت دستِ دستکش پوش جلوی چشم های زیباش اون رو به خودش آورد و به زور مولکول های هوارو وارد ریه اش کرد و با گرفتن دست، از خودرو بیرون رفت.
چندین خدمتکار سمت راست ورودی به حالت تعظیم ایستاده بودند و بتایی که برای همراهی کردنش آمده بود دوقدم جلو آمد و بعد از احترام گفت: به قصر خوش آمدید جئون جوان. من "چو" مسئول میزبانی از شما هستم.اگه اجازه بدید شمارو تا محل صرف صبحانه همراه ولیعهد همراهی کنم.
جونگکوک اما لبخند کوچکی به بتای مودب روبروش زد و با صدای دلنشینش گفت: ممنون آقای چو. البته...
بتا هم به وزیرزاده لبخند مهربانی زد و دستش رو به حالت حلقه کنار بدنش نگهداشت. جونگکوک با آرامش همیشگی اش قدم برداشت و با انگشت های ظریفش ساعد دست بتا رو گرفت و حرکت کردند.
خدمتکار هایی که با لباس های هماهنگ در گروه های کوچک داخل قصر حرکت میکردند، گارد محافظ هایی که با کت های آبی متالیک و قرمز با نظم و فاصله مشخص توی قصر ایستاده بودند، فرش های ابریشمی و بزرگی که زمین قصر رو در آغوش گرفته بود و دیوار های بلندی که مملو از نقش و نگار های زیبا بود فضای سلطنتی اما مدرن قصر رو بیش از اندازه به قلب کوچک وزیرزاده غالب میکرد.
وزیرزاده که خودش رو به دست های بتا سپرده بود و محو زیبایی های قصر شده بود، با صدای بتا به خودش آمد: ولیعهد در باغ اصلی منتظر شما هستند. لطفا این راه سنگفرش رو تا انتها برید.
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)
Werewolf_خودش میدونه که داری برای عشقش میجنگی؟ _گمون نکنم، میدونی؟؟؟ عشق میان شاهزاده و وزیرزاده! پیوند میان دیو و دلبر... ❦متفاوت ترین عاشقانه ای که میخوانید❦ ₃ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: 𝐌𝐨𝐧𝐢 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐊𝐨𝐨𝐤 , 𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 , 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐨�...