من روح نیمه جانم را بین دست هایم گرفتم و درسکوت بارها فریاد زدم.
_وزیر♛────────❀⋆⊰
هیچکس در این سال ها نگاه وزیر را اینقدر خالی و سرد ندیده بود. مثل مجسمه ای سنگی کنار مشاور روی صندلی، در انتظار شروع جلسه نشسته بود و دوک ها دوشس هایی که حلقه های کوچک تشکیل داده و بحث میکردند، از رایحه قدرتمند غالب وزیر میگفتند. چه چیزی اون مرد زیرک و باسیاست رو تا این حد عصبی کرده بود؟
در طلایی سالن جلسات باز شد و اینبار ولیعهد بود که با لبخندی از سر رضایت وارد شد، جمعیتی که نشسته بودند، همه به احترام بلند شدند و تعظیم کردند، همه بجز وزیر!
ولیعهد شوکه به صورت وزیر نگاه کرد. ثبات نگاه وزیر، توی عمیق ترین بخش مغز هوسوک نفوز میکرد و تخم ترس میکاشت. با یادآوری شب گذشته و حال وزیرزاده لبخندی برای پنهان کردن نگرانی اش زد، نکنه وزیر متوجه حال پسرش شده بود؟
با قدم های نا مطمئن و ضعفی که از نگاه همه بجز وزیر قابل رویت بود، سمت او رفت و درجایگاه مخصوصش نشست و لب زد:
_صبحتون بخیر جناب وزیر.نامجون به حرکت سر اکتفا کرد و این ولیعهد رو بی صبر کرد:
_روز قشنگیِ.وزیر پوزخندی زد:
_بی شک!لحن خالی و خشمگین وزیر، عرق سردی روی مهره های کمر ولیعهد نشاند:
_ من از قصد دست پریزادم رو جلوی دوک گرفتم تا زودتر این جلسه تشکیل بشه، از مخفی کاری در عشق بیزارم جناب وزیر، دوست دارم همه این رو بدونن که تا چه حد عاشق پسرتون شدم اما انگار شما راضی بنظر نمیرسید؟پوزخند روی لب های وزیر پررنگ تر شد، هوسوک تا به حال این مرد را اینقدر عصبی ندیده بود:
_چرا فکر میکنید از برگزاری جلسه راضی نیستم؟ولیعهد با لحنی پراز تردید جواب داد:
_شما... هیچوقت به اعضای خاندان سلطنتی بی احترامی نمیکردید و چند دقیقه پیش جلوی همه...وزیر اجازه ادامه جمله را از ولیعهد سلب کرد:
_هیچوقت به آدمی که لایق احترام بوده، بی احترامی نکردم جناب ولیعهد!وزیر اونو لایق احترام نمیدونست؟ خون در رگ های هوسوک به جوش آمد و کمی سمت وزیر خم شد و گفت:
_بی احترامی به من، عواقب خوبی برای هیچکس نداره وزیر عزیز! اما شما پدر همسر آینده من هستید، این سوتفاهم ها قابل چشم پوشی هست.پوزخند روی لب های وزیر پررنگ تر شد:
_ دارید تهدیدم میکنید جناب ولیعهد؟هوسوک دانه انگور درستی از ظرف میوه کنارش جدا کرد و توی دهانش گذاشت و با لبخند جواب داد:
_نه جناب وزیر فقط آگاهتون میکنم.ولیعهد حاضر بود قسم بخوره برای چندثانیه نگاه وزیرتیره تر از همیشه بنظر میرسید.
_که اینطور... مطمئنم که قبلا حین آموزش نکته ای رو بهتون گفته بودم، که ظاهرا فراموش کردید. اشکال نداره جناب ولیعهد، تکرار وظیفه ی هر استادی هست پس اینبار سعی کنید هرگز فراموش نکنید.
VOUS LISEZ
𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)
Loup-garou_خودش میدونه که داری برای عشقش میجنگی؟ _گمون نکنم، میدونی؟؟؟ عشق میان شاهزاده و وزیرزاده! پیوند میان دیو و دلبر... ❦متفاوت ترین عاشقانه ای که میخوانید❦ ₃ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: 𝐌𝐨𝐧𝐢 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐊𝐨𝐨𝐤 , 𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 , 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐨�...