چرا همیشه خوبی هارا در نور میجویند؟
حال آنکه تاریکی، زیباترین ستاره هارا دارد.
_وزیر♛────────❀⋆⊰
صدای خش خش کمرنگی در فضای اتاق میپیچید و حضور کسی را حس میکرد.
_تورنیم؟تورنیم؟ این.. این صدای...
وزیرزاده با چشم های گرد شده، پتو را کنار زد و به چهره ی مهربان پیرزن کنارش نگاه کرد.
_بیدار شدی قربون چشمای قشنگت برم تورنیم؟ دیگه داشت دیر میشد.پیرزن با محبت زمزمه کرد و پتوی مشکی رنگ را از روی اربابزاده اش برداشت تا روی تخت شاهزاده مرتب کند.
_جمعیت زیادی آمده تورنیم، ارباب و مادرتون هم توی محل جشن منتظرن، علیحضرت پادشاه و علیاحضرت ملکه هم تا شروع جشن با هلیکوپتر تشریف فرما میشن. راستی استف های کمپانیتون هم آمدن منتهی عالیجناب شاهزاده دوم، با مشورت پدرتون برای جلوگیری از فاش شدن محل اقامتتون، دست به سرشون کردن و گفتن شما توی ون ها بمونن تا با شما...آجوما تند تند روی تخت دست میکشید و هرچه را میدانست به زبان میاورد، بی خبر از شوک بزرگی که به وزیرزاده وارد شده بود. تصاویر دیشب مبهم وگنگ بود. کلمات زمزمه مانندی که توی سرش میپیچید، قلب کوچک اش را بی تاب میکرد و شالوده ای از حس شرم و خجالت را در دلش میپیچاند با این وجود اما گرگ ظریف و سفید اش آرامش خاصی داشت!
امگا با ناز نشسته بود و خز هاش رو لیس میزد و رضایتمندانه خر خر عجیبی میکرد، حتی برای وزیرزاده ای که فقط چند روز بود با این موجود درونی آشنا شده بود و چیزی از ابراز احساساتش نمیدانست، تشخیص اینکه امگا در آرامش خود را برای رویدادی آماده میکند، کار سختی نبود.
الهه ماه چقدر سر درد داشت؟ دستی روی پیشانی اش کشید و آرام گفت:
_هلمونی... سَرَم...وقتی لب به سخن گشود تازه توانست متوجه صدای گرفته اش شود! آجوما که با شنیدن لفظ" مادربزرگ " با برداشتن دستمال مرطوب بدون بویی، با تمام حواس سمت اربابزاده ی عزیزش پرواز کرد چرا که میدانست او هرزمان نیاز به حمایت دارد اورا این چنین صدا میزند.
پیرزن لیوان دمنوش عجیبی که شاهزاده برای ارباب زاده اش آماده کرده و قبل از رفتن تاکید کرده بود:"اگه صداش گرفته بود، اینو بده بخوره." را برداشت و با بوسه دلسوزانه ای که روی گونه گل انداخته ی او کاشت، دستش داد و گفت:
_اینو بخور صدات صاف بشه قربونت برم تا برای سردردتم یه کاری کنیم.پیرزن با دلتنگی رفتار آرامش بخش اربابزاده اش را نگاه کرد و بعد از گرفتن لیوان خالی،چتری های مواج اورا بالا داد و خیلی آرام، دستمال را روی گونه ها و پیشانی اش کشید و گفت:
_آیگو، بوی وانیل میدی تورنیم. من یادمه اولینبار که برادرم برام سوجو خرید ، منِ هجده ساله فردای بعد از خوردنش، بوی اسفناج کپک زده میدادم! اونوقت برادرم تا چند رو مسخرم....
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)
Werewolf_خودش میدونه که داری برای عشقش میجنگی؟ _گمون نکنم، میدونی؟؟؟ عشق میان شاهزاده و وزیرزاده! پیوند میان دیو و دلبر... ❦متفاوت ترین عاشقانه ای که میخوانید❦ ₃ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: 𝐌𝐨𝐧𝐢 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐊𝐨𝐨𝐤 , 𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 , 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐨�...