🤍White suitcase

2.7K 595 331
                                        

قلب‌ها هیولان،
برای همینِ که دنده‌ها قفسن.
_شاهزاده دوم

♛────────❀⋆⊰

جین با محبت بیشتری فرزندش را در آغوش فشرد و از آینه وسط ماشین به چشمهای اخمالود شاهزاده نگاه کرد.آلفای خون خالص فکرش درگیر بود و با جدیت رانندگی میکرد.

بعد از اینکه افراد شاهزاده به او خبر داده بودند که هوسوک افرادی را برای زیرنظر داشتن عمارت وزیر، مستقر کرده است؛ شاهزاده و وزیر به این نتیجه رسیده بودند که بهتر است وزیرزاده در مکانی به جز عمارت پدری اقامت کند.

فلش بک:

شوگا مردد سکوت سالن را شکست:
_بنظرم عمارت شما فعلا مکان امنی برای جئون جوان نیست.

نامجون دستی به موهای مرتب اش کشید و تاییدوار جواب داد:
_حق با شماست. حالا که عالیجناب شاهزاده به ولیعهد گفتن که از راز ایشون خبر دارن، نمیشه حرکت بعدی ولیعهد رو دقیق پیشبینی کرد. ایشون ممکنه از روی ترس دست به عمل غیرمنطقی ای بزنند.

جیمین که کنار وزیرزاده نشسته بود، کمی آب توی لیوان ریخت و به او داد تا کمی آرامتر شود و گفت:
_جاهای کمی هست که واسه کلوچه امن باشه. میتونیم موقتا ببریمش معبد، ولیعهد هیچوقت در مکان های عمومی کار احمقانه ای نمیکنه!

البته که جیمین عضوی از خانواده سلطنتی بود و نیاز نداشت مثل وزیر برای حفظ ادب کلمه غیر منطقی را به جای کلمه احمقانه در خصوص کار های خواهرزاده اش به کار ببرد.

شوگا که با حرف جفت اش موافق بود به صورت وزیر نگاه کرد ولی نگاه وزیر منتظر نظر شخص دیگری بود! شاهزاده!

چشم های تهیونگ اما بیقرار تر از چیزی بودند که به کسی به جز رز سفید پاک اش توجه کنند. نگاه یخی او قفل لب های قشنگی بود که روی هم فشرده میشد و چانه ای که میلرزید. چشمای جونگ‌کوک اش خیس بود، همون چشم های که با نور ستاره ها نقاشی شده بود تا با ظرافت تمام جان شاهزاده را بگیرد.

گرگ درونش که تا چند لحظه پیش داشت عالم و آدم را در آتش خشم خود می سوزاند حالا با نگران ترین حالت ممکن نشسته بود و به رز روبرویش نگاه میکرد و زوزه میکشید.

وزیر کاملا از بی‌قراری شاهزاده برای نزدیک بودن به جفت اش آگاه بود. مردی که چند لحظه پیش بی باکانه تهدید میکرد و دست میشکست، حالا با دیدن صورت اشک آلود امگایش زیر غبار اندوه درحال جان دادن بود!
_نظر شما چیه عالیجناب؟

شاهزاده جلو آمد و دو زانو رو به روی رز نشست و به چشمانش خیره شد.همه با چشمهای گرد به شاهزاده نگاه می کردند چرا که او مظهر غرور و بی تفاوتی بود و حالا به عنوان عضوی از خانواده سلطنتی جلوی وزیرزاده زانو زده بود!

نفس وزیرزاده از رفتار شاهزاده توی سینه اش حبس شد و برای پنهان کردن صورت خجالت زده و چشم های سرخ شده از گریه اش در مقابل نگاه عمیق شاهزاده، سرش را پایین انداخت و محکم انگشت هایش را در هم قفل کرد.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant