🤍White tablecloth

2.8K 562 459
                                        

زندگی واقعا سادست، منتها ما اصرار داریم پیچیدش کنیم. مگه نه هیونگ؟
_شاهزاده دوم

♛────────❀⋆⊰

شوکه و کرخت شده پشت میز صبحانه وا رفته بود و به مرد مقابل اش نگاه میکرد. نامجون تمام مدت با حالت اطمینان بخشی دست همسرش را میفشرد تا کمی رایحه آرتمیس نگران اش، سبک تر شود اما جین در بحر افکارش غرق شده بود. مشاور نگران پاره قلب اش بود و فکر به اینکه او دقیقا میان دو آلفای خون خالص که از قضا فرزندان پادشاه هم هستند، تن و بدنش را میلرزاند. کاش اورا هم همانند فرزند یکی یدانه اش در بلک اوت نگهمیداشتند تا این وحشت را تجربه نکند.

بعد از حقیقت تلخی که نامجون برای شاهزاده آشکار کرد، او همچنان برای سه ساعت بعد در خانه او مانده بود و از همانجا تمام تیم مخفی جست و جویش را چیده بود. تیمی حرفه ای که بدون وقفه به گروه های چندنفره تقسیم شده بودند و به دستور فرمانده، به هرجای مشکوکی که میشد جفت ولیعهد را در آن مخفی کرد نفوز کرده بودند. در این میان گاردسلطنتی که همگی زیر نظر مستقیم فرمانده آموزش دیده و تا آخرین قطره خون به او وفادار بودند هم مستندات و گزارشات دقیقی از "بتایی که مخفیانه توسط ولیعهد نگهداری میشود" برای فرمانده فرستاده بودند.

نامجون با مهمان نوازی و محبتی که نسبت به شاهراده دوم،جفت پسرش، حس میکرد به خدمه دستور داده بود تا صبحانه انگلیسی اشتهاآوری برای او آماده کنند. بوی بیکن و سوسیس های تازه، حتی آدم سیر را گرسنه میکرد اما آلفای خون خالص با صورت سرد و بی حس و رایحه دریای طوفانی به فنجان قهوه تلخ چنگ زده بود و از تماس چشمی خودداری میکرد. او از رفتار برادرش شرمنده بود!

شاهزاده چندین ساعت بود که ناآرام شده بود، البته تا قبل از دیدن جسم سفید پوش دونه برف قشنگ اش. از عجایب عشق همین است، تنها همانی آرامت می‌کند که دلت را آتش زده!!

وزیرزاده طبق عادت روزش را با دوش کوتاهی شروع کرده بود و لباس های مرتب سفید رنگی برتن کرده بود. او باموهای موجدار و لپ های گل انداخته با متانت از بالای پله های عمات پدری اش پایین میامد و لبخند میزد.
_صبح همگی بخیر~~

لب های شرابیِ دونه برف اش ترک خورده بود. شاهزاده به خاطر اورد که در آلمان بارها از زبان مردم شنیده بود، پوست حساس لب ها براثر بی خوابی و سرما در این کشور معمولا ترک میخورد و آنها برای کاستن بار منفی این موضوع، افسانه ای داشتند که میگفت"وقتی لب های زیبارویی ترک میخوره یعنی کسی در رویا با حسرت اورا بوسیده!". پس شاهزاده زیر لب زمزمه کرد:
_Wer hat davon geträumt, dass du ihn küsst, meine schöne?
(تو رویای کی بوسیده شدی دلبر من؟)

زمزمه ای که فقط وزیر شنید و نگاه سردرگمی به شاهزاده انداخت.

تهیونگ دلش میخواست از پشت میزد بلند شود و جسم ظریف و پرناز جفت اش را در آغوش بگیرد بوسه نرمی روی ترک لب هایش بکارد. دلش میخواست صبحش را با بوسه بر کهکشان های ستاره باران او شروع کند و از همه وسوسه بر انگیز تر، دلش میخواست سرش را در گردن او فرو کند و تاجایی که نفس داشت از رایحه رزهای سفید خاص او بو بکشد و گرگ بی قرارش را آرام کند.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant