زندگی تغییر میکنه، شاید عشقت رو از دست بدی، دوستات رو از دست بدی، تیکه هایی از خودت رو گم کنی که هیچ وقت فکرشو نمیکردی. اما یهو این تیکه ها برمیگردن. عشق جدیدی وارد زندگیت میشه، دوستای بهتری میان و خود قوی تر و آگاه ترت توی آینه بهت لبخند میزنه.
_الهه ماه♛────────❀⋆⊰
سه هفته بعد:
موهای مشکی و بلندش را عقب داده بود و چند تار آن روی پیشانی اش افتاده بود. کت سلطنتی مشکی رنگ خوش دوختی بر تن داشت کتی که عجیب بر عضلههای صخره مانند بدنش نشسته بود و او را با ابهتتر از همیشه نشان میداد. تمام مدالها و نشانهای نظامیاش به ترتیب روی آن میدرخشید درست مثل ستارههایی در آسمان شب. کنار ساحل قشنگش آرام بود، دریایی آرام، جذاب اما پرخطر!
دست چپِ زمخت و عضلهاش را دور کمر باریک دلبرش قفل کرده بود و با اخمی که از همیشه چهره ی مردانه اش را جدی تر کرده بود در راهروی نفرین شده قصر قدم برمیداشت.
جفت زیبا و معصومش طبق معمول با لبخند کمرنگی، پیراهن حریر سفید و شلوار دمپای هم رنگ آن بر تن داشت و با وقار کنارش قدم برمیداشت. رایحه ی رز سفید اصیلی که از موهای موجدار و روشن دلبرش میامد، مشامش را پر کرده بود. در واقع اگر الان میتوانست نفس بکشد همین رایحه مسبب آن بود.
یعنی بقیه هم متوجه رایحه دلنشین امگایش میشدند؟ آیییش.
فشار این افکار باعث شد که بعد از ورود به سالن اصلی مهمانی، با اخم نگاهی به دوکها و دوشسهای پیر و چروک خورده ی سالن بیاندازد.
از تک تک چهرههایی که میدید متنفر بود اگر میتوانست تمام آنها را خرد و له میکرد!دوک و دوشسهایی که قبلاً زهر زبان تلخ شاهزاده را چشیده بودند بلافاصله بعد از دیدن او با ترس احترام گذاشتند و تا کمر خم شدند.
_درود بر عالیجناب شاهزاده دوم و عالیجناب جئون جوان."الهه ماه انگار از وسط افسانه ها در آمدن"
"چقدر امگای شاهزاده زیباست!"
"چقدر این رایحه خاصه!"
"زیبا ترین امگای کشور؟ این یه چیزی فراتر از زیباییه"
"چقدر به هم میان!"
زمزمه ی حضار به گوش میرسید...رز سفید با لبخند نجیبانهای متقابلاً برای دوک و دوشسها کمی سرش را خم کرد اما بلافاصله با زیادتر شدن فشار انگشتهای شاهزاده روی پهلویش متوجه منقبض شدن بدن الفا شد.
دلبر احساسات دیو اش را حس میکرد. قلب کوچک اش از اینکه میدانست شاهزاده ی دریایی اش این سالها کنار این آدمها اذیت شده بود، درد میکرد، آن هم وقتی خودش حتی۱۰ روز هم نتوانسته بود آنجا دوام بیاورد.این آدم ها شیاطینی بودند با نقاب انسان.
چقدر شاهزاده عزیزتر از جانش از قصر متنفر بود.
احتمالا دوران سختی را در این قصر گذرانده بود دورانی که تقلا میکرد زندگی کند، دوست داشته شود، لایق باشد، کودکی کند،اما خاموش نشود،نفس بکشد بدون درد، نترسد، بجنگد، نرود و بماند، بسازد، انسان باشد...
یا شاید
زنده بماند!

VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)
Lobisomem_خودش میدونه که داری برای عشقش میجنگی؟ _گمون نکنم، میدونی؟؟؟ عشق میان شاهزاده و وزیرزاده! پیوند میان دیو و دلبر... ❦متفاوت ترین عاشقانه ای که میخوانید❦ ₃ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: 𝐌𝐨𝐧𝐢 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐊𝐨𝐨𝐤 , 𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 , 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐨�...