🤍White moon

2K 446 116
                                    

من زورمو زدم
ولی زورم به کهکشانِ چشات نرسید.
_شاهزاده دوم

♛────────❀⋆⊰

امپراتور به چشم های مصمم وزیر نگاه کرد و گفت:
_این اولینبار هست که نامه تمام دوک ها و دوشز ها یه متن مشترک و یه درخواست مشترک دارن وزیر.

نامجون نگاه کوتاهی به نامه های مرتب چیده شده روی میز بزرگ پادشاه انداخت و گفت:
_نگران نباشید علیحضرت، با توجه به اینکه این مربوط به ازدواج ولیعهد کشور هست، عادیِ که اشراف‌زاده ها این درخواست رو داشته باشند.

ملکه با لبخند به پادشاه نگاه کرد و گفت:
_چرا اینقدر نگرانید پادشاه من؟ اتفاقا این واقعه فرصت مناسبی هست تا نامزدی ولیعهد رو اعلام کنیم و تاریخ مقدسی برای جشن ازدواج انتخاب کنیم. من با اجازه سرورم از کنترل کننده اژدها خواستم تا امشب در ضیافت قصر حاضر بشه و تا درمورد تاریخ ازدواج باهاش مشورت کنیم.

مشاور لبخند کمرنگی زد و وزیر هم با یادآوری حرف های همسرش، با احترام گفت:
_تصیمیم هوشمندانه ای گرفتید علیاحضرت، تاریخ ازدواج ولیعهد در تاریخ ثبت میشه پس، خیلی مهم هست که طبق رسوم پیش بره.

ملکه با لبخندی تایید کرد و به پادشاه نگاه کرد.
_شاهزاده...تهیونگ هم دعوت کردید ملکه من؟

ملکه نفس عمیقی کشید و به چشم های طلایی همسرش خیره شد و گفت:
_باهاشون صحبت کردم پادشاه من، امیدوارم در ضیافت شرکت کنند.

پادشاه از روی صندلی مجلل سلطنتی بلند شد و پشت پنجره بلندی ایستاد و به تکاپوی افرادی که وارد و خارج از قصر میشدند خیره شد. چند ثانیه بعد آهی کشید و گفت:
_امیدوارم که بیاد..‌. دلتنگ پسرم هستم.

♛────────❀⋆⊰

اگه فقط میتونست زمان رو نگهداره،اگه میتونست پلک زدنش رو کنترل کنه، اگه میتونست تیک تاک ساعت رو خفه کنه، قطعا اینکارو میکرد. هرکاری میکرد تا با دقت بیشتری تصویر پیش چشم هاش رو نگاه کنه و روی صدای آروم نفس کشیدنش تمرکز کنه...

مثل ماه در آغوشِ آسمان شب،
رزسفیدِ قشنگی بین ملحفه های مشکی تخت
به خواب رفته بود‌.
ماه در آسمان شب؟
نه نه!
غیرقابل دسترس تر بود.
شاید انعکاس ماه در شبِ اقیانوس.

تمایل طاقت فرسایی برای کاشتن بوسه روی موهای موجدار وزیرزاده، حجم خالی قلبش رو پر کرده بود. تهیونگ چطور تا الان زنده مونده بود؟ چطور هنوز طرز صحیح تنفس رو به خاطر داشت؟

اصلا این امگا متوجه بود که از صبح چقدر زندگی رو برای آلفای خون خالص قدرتمندی مثل اون، سخت کرده بود؟ با رایحه دلنشینش، با لبخند قشنگش، باصدایی که بی شک زاده‌ی‌ آوازهای‌ بهشتی بودن، با حرف زدن های شمرده شمرده و عاقلانش، با خجالت های قشنگ و سرخ شدن های گونه هاش، با اخم کیوتش، با درک کردنش، با ناز و بی صدا غذا خوردنش، با خوابیدنِ مهتابیش در آغوش آسمان سیاه و...

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz