🤍White headphone

2.3K 550 331
                                    

آدم‌هایی که ظاهرا سرد و بی احساسن، با یه آدم تو زندگیشون جوری رفتار میکنن که انگار سر تا سر وجودشون قلبه.
_جناب پارک

♛────────❀⋆⊰

رز سفید طبق روال یک هفته گذشته در استدیو بود و همراه استف ها داشت برای کنسرت پاریس آماده میشد. ساعت های زیادی تمرین میکرد و مینوشت اما ماهی سفیدی در دل کوچک اش بیتاب دیدن دریای سیاهش بود.

تمام این مدت دایی شاهزاده کنارش میماند و با خوشزبانی و شوخی هایش کمی دلتنگی هایش را کمرنگ میکرد. بتای چشم سبز با خنده رویی شعر هایش را میشنید و حتی در انتخاب لباس استیج هم فعالانه نظر داده بود:"یکم یقه لباس کلوچه رو باز تر بگیرید، حیف این ترقوه های سکسیه که دیده نشن، تازه مطمئنم قندعسلمم خوشش میاد!"

قصد جیمین همراهی وزیرزاده بود اما فقط خودش میدانست که با اینکار آبی بر آتش نگرانی هایش میریزد.

جونگ‌کوک کورس آخر آهنگ را هم به زیبایی خواند و هدفون سفید را از گوش هایش در آورد و دستی به موهای حالتدارش کشید و با لبخند نجیبانه ای از تهیه کننده و مدیربرنامه اش تشکر کرد و از استدیو شیشه ای خارج شد.

جیمین روی مبل دونفره ی کنار اتاق لم داده بود و با لب های غنچه شده، خر و پف آرامی میکرد. وزیرزاده لبخند کمرنگی زد و پتوی کوچکی روی او انداخت.

نگاه اش روی گوشی افتاد و ماهی قلب اش با دلتنگی به جنب و جوش افتاد. یک هفته...

با تردید روی"دریای من" ضربه زد تا طبق روال با شنیدن صدای او قلب اش را آرام کند و زیر لب زمزمه کرد:"امیدوارم توی جلسه نباشی..."

افراد شاهزاده بعد از میهمانی قصر، تحرکات عجیبی در مرز کره شمالی مشاهده کرده بودند. اشراف زاده های فاسد داشتند با آنها همکاری میکردند تا امنیت و آرامش کشور را برهم بزنند و همین باعث شده بود فرمانده یک هفته در جلسات مختلف و سفرهای کاری باشد و از دیدن روی ماه دلبرش محروم بماند!

به این سفرهای کاری عادت داشت اما به دوری از دلبرش نه!
دلش را راضی میکرد اما آلفای خون خالص زبان نفهمش را چکار باید میکرد؟ گرگ عظیم الجثه اش تمام این مدت از دلتنگی زوزه میکشید و با او قهر کرده بود. او را مقصر دوری از امگای سفید برفی اش میدانست.

درونش آشوب بود اما با چهره ای سرد و نفوذ ناپذیر به ژنرال ها خیره بود تا گزارش کارهایشان را بدهند. تعداد کمی جاسوس دستگیر کرده بودند و غیرمستقیم به اشراف اخطار داده بودند و استحکامات مرزی را تقویت کرده بودند.

ژنرال های میانسال با اضطراب مقابل فرمانده گزارش میدادند و مراقب بودند تا دست از پا خطا نکنند چرا که دم و بازدم های فرمانده مثل مار دور گلویشان میپیچید و آنها زیر فشار متوجه کلافگی آلفای خون خالص شده بودند.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang