🤍White boots

2.8K 563 255
                                        

من هرگز در زندگی به‌اندازهٔ الان که خودم را
به‌ تمامی به تو سپرده‌ام، احساسِ امنیت نکرده‌ام...
_وزیرزاده

♛────────❀⋆⊰

_وانگ.

_بله فرمانده.

_نهار بردید براش؟

_مهمانتون گفتن فعلا گرسنه نیستن و صبر می‌کنن تا با شما نهار بخورن!

_هوم. ۱۵ دقیقه دیگه میخوام نهار دونفر روی میز باشه.

_اطاعت میشه. فرمانده لیدر تیم اسکویید پشت خطِ تا گزارش بده.

_وصل کن.

_چشم.

[صدای بوق]

_فرمانده!

_گزارش بده.

_خرگوشُ پیدا کردیم.

_هویت هدف تایید میشه؟

_بله فرمانده. تمام تصاویر دوربین های مداربسته رو بازیابی کردیم و ردشون رو زدیم...قربان متاسفانه روباه با دست شکسته، امروز به لونه سر زد و جای شکی برای ما نذاشته.

لعنت به الهه ماه!
کاش...
کاش برادرش همچین آدمی نبود...

_وضعیت؟

_ وضعیتش زرده.

_دقیق تر شرح بده.

_هوشیاری داره اما بشدت مجروح شده. یکی از افراد گارد گزارش داده که پرستار های بیمارستان مرکزی سئول مدام با تیم امنیتی برای درمان به لونه روباه میان!

_خرگوش قابل انتقاله؟

_پاسخ منفیِ قربان. خطر جانی برای خرگوش وجود داره!

هاله ای خاکستری، شاهزاده را در برگرفته بود. هیونگ اش چطور جفت اش را زده بود که حتی جابه جایی اش گرگینه بیچاره را به کام مرگ میکشاند. عضلات ورزیده بالا تنه آلفای خون خالص، بی اختیار منقبض شد و غرید:
_با هوشیاری کامل لونه روباه رو زیر نظر بگیرید و منتظر دستور بعد باشید.

_اطاعت میشه فرمانده.

بعد از قطع تماس، تهیونگ با خشم موبایل را بین انگشت هایش فشرد.

اصلا هوسوک رو درک نمیکرد. اون حاضر بود برای دیدن لبخند رز قشنگش، قلب لعنتیش رو از سینه بیرون بکشه ولی برادرش جفتش رو به کام مرگ کشونده بود تا اعتبار و قدرت بیشتری به دست بیاره؟ چقدر چیپ.

فرمانده قبل از برگشتن به قلعه، خلاصه ای از گزارشِ افرادش را برای وزیر فرستاد تا دیگر نیروی افرادش را صرف جست وجو نکند.

♛────────❀⋆⊰

ملکه که مثل همیشه در لباس های فاخر طلاکوب اش میدرخشید با لبخندی مطمئن نگاهی به وزیر انداخت و گفت:
_طبق توافق 14 ژانویه روز منتخب برای برگزاری مراسم نامزدی برادرم و کنترل کننده اژدها،جناب مین، هست.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang