🤍White bow tie

2.8K 586 322
                                        

یه قطره اشکت برای طوفان کردن این دریا کافیه دلبرم.
_شاهزاده دوم

♛────────❀⋆⊰

نامجون پشت دیوار انتهای راهرو ایستاده بود و نمی توانست چیزی را که میبیند باور کند.با وجود فاصله نسبتاً زیادی از دوبرادر، رایحه و صدای شاهزاده کاملا گرگ اش را تحت تاثیر قرار میداد. آلفای خون خالص سیاهپوش به راحتی داشت با صدایش قدرت و برتری خود را منتقل میکرد.

در مقابل چشمان بهت زده وزیر تن ولیعهد از روی زمین بلند شد و به دیوار کوبیده شد و صاحب دستی که به یقه آن چنگ زده بود کسی جز شاهزاده نبود شاهزاده ای که تمام رگ های دست و گردن و صورتش از عصبانیت بیرون آمده بود.

نامجون تا قبل از این هیچ تصوری از قدرت شاهزاده نداشت اما قطعا بعد از این وزیر نمیتوانست به دید یک گرگینه عادی به فرزند دوم امپراطور نگاه کند. به راستی که هیچ چیز در جهان قوی‌تر از مردی نیست که خودش، خود را دوباره ساخته.

به خاطر الهه ماه!؟
آخر چطور یک گرگینه خون خالص می توانست گرگینه خون خالص دیگری را هدایت و کنترل کند؟وزیر سردرگم بود.جوری که ولیعهد زیر مشت و غرش‌های قوی شاهزاده می‌لرزید و بی اختیار به تمام سوال های او با ترس جواب میداد و حتی صدای زوزه گرگ دردمندش که شنیده می شد که کمک میخواست و تسلیم شده بود.

این اتفاق فقط در دوحالت ممکن بود.

نامجون نمی‌توانست فراموش کند که شاهزاده دقیقاً یک ثانیه قبل از آنکه اختیارش را از دست بدهد به چشم‌های اشک‌آلود فرزندش نگاه میکرد. یعنی اشکای جفت اش او را تا این حد عصبی و از کنترل خارج کرده بود؟

یا شاید گرگ شاهزاده نسبت به ولیعهد برتری خاصی داشت، شاید...
تنها برتری ای که باعث میشود یک گرگینه، آلفاهای خون خالص را کنترل کند، منتخب بودن اژدها بود...
یعنی شاهزاده دوم منتخب اژدها برای سلطنت آینده بود؟
نه ممکن نبود...

رایحه شاهزاده در خفه کننده ترین حالت خود قرار گرفت و وزیر دید که شاهزاده مقابل صورت ولیعهد خم شد و چیزی را زیر گوشش زمزمه کرد. زمزمه‌ای که رنگ را از رخسار او را پراند.

"من خودم گاهی از دیو درونم میترسم هیونگ. نمیدونم بقیه چطوری تخم میکنن سر به سرم بذارن!"
قندیل توی چشم های شاهزاده جان بیابان را به یخبندان تبدیل می‌کرد او واقعا ترسیده بود،از ته دل! پس از سال ها دونسنگ اش داشت اورا هیونگ صدا میکرد اما... این کلمه همیشه اینقدر تهدیدآمیز و ترسناک بود؟

نفسهای ولیعهد شماره افتاده بود اما تهیونگ خیال عقب کشیدن نداشت هنوز هم او را بزرگترین تهدید برای رسیدن به رز زیبایش می دید.قطره خونی از بینی ولیعهد روی لبهای رنگ پریده اش چکید و بوی خون شاهزاده را به خودش آورد.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Where stories live. Discover now