🤍White knitwear

3.2K 642 432
                                    

تنها تو لیاقت داشتن ظریف و زیباترین مخلوق مرا داری چراکه فقط يک اژدها می تواند از گنج محافظت کند.
_ الهه ماه

♛────────❀⋆⊰

_ نباید به جای هردوتامون تصميم میگرفتی .
صدای قشنگی که همیشه روح اش را جلا می داد، حالا به حدی گرفته و ضعیف بود که قلب اش را به درد میاورد . سرش رابه در تکیه داد و شکست! شاهزاده به اشکهایش اجازه جاری شدن داد .

دلبر دلش ناراحت بود. دوست داشت در را خورد کند و دلبرش را میان بازوهایش بگیرد و اینقدر او را ببوسد تا بخشیده شود.

وزیرزاده دست های کوچک یخ زده اش را بلند کرد و به آرامی نوازشوار روی در کشید و باهمان صدای ضعیف پرسید:
_ چ ..چرا احساساتو ازم مخفی کردی؟

احساسات؟ آیییییش.
شاهزاده تلخندی زد و چشم های یخی اش را بست . عشق و دوست داشتن واژه های حقیری برای توصیف احساس دریابه رز بودند. دریا مجنون رز شده بود.

دلبر برای دیو ، شادی کوچک چشم های غم انگیز و یخ زده اش شده بود!
_ حالا من بلد نبودم احساساتمو بگم ، ولی مگه تو چشمهامو نمیدیدی که چطور نگاهت میکردن دلبرم؟

چشم های شاهزاده...
به راستی که دیده بود یخ چشم های شاهزاده برایش گرم و ذوب میشد.
اما دوست داشت به جبران تمام مخفیکاری ها و ندانستن ها کمی بیشتر برای خریدار نازش،ناز کند،پس دست های سرد و لرزانش را به هم گره زد و محکم فشرد و زمزمه وار گفت:
_ه...همه منو...یجوری نگاه میکردن...من چطور باید متوجه میشدم؟

شاهزاده در اوج شکننده بودن از تصور چشم هایی که به دلبرش دوخته میشد با اخم پوزخند زد و غرید:
_تو یکی‌رو پیدا کن مثل من نگات کنه، من خودم چشاشو در میارم جونگ‌کوک...

سکوت کوتاهی برقرار شد. وزیرزاده به حرف های عاشقانه جفت اش فکر میکرد و شاهزاده به...
به...
هیچ!

گرگ اش خودش را برعکس زمین انداخته بود و چنان با التماس زوزه میکشید و آغوش جفت اش را میخواست که شاهزاده نمیتوانست به چیزی فکر کند. بی خوابی و بی قراری های این گرگ احمق دست به دست هم داده بودند تا دیوانه اش کنند.

دست های زمخت اما گرم شاهزاده نوازش دیگری نصیب حریم دلبر کرد.
_ حالا همونقدر میدونی که من میدونستم. تو بگو دلبرم. من این دل عاشقم رو چطور راضی می کردم ، ترس از دست دادن تو رو تحمل کنه؟ آخه تو آخرین ذوق و حوصله من برای دوست داشتن یه آدمی...

"آخرین ذوق و حوصله؟"
فرمانده ی قوی و مغرورش واقعا در این عشق مظلوم بود...

وزیرزاده برای لحظه ای تمام ترس و اضطرابی که تجربه کرده بود را خاموش کرد و تلاش کرد تا احساسات جفت اش را در نظر بگیرد... اگر خودش جای شاهزاده بود چه کار باید میکرد؟

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Onde histórias criam vida. Descubra agora