عاشقی بلد بودن نمیخواد،
پیداش که میکنی،
به چشماش که نگاه میکنی،
عاشقی رو یاد میگیری 'ناخودآگاه' !
_شوگا♛────────❀⋆⊰
شاهزاده دوم بدون هیچ خدافظی یا جمله دیگه ای مشاور رو کنار ساحل تنها گذاشته بود. یک ربع بعد آلفای جوانی که از لباس متفاوتش معلوم بود جز نیروهای در حال تمرین شاهزاده نیستند، متحرمانه از مشاور خواسته بود تا به قلعه سنگی برگرده تا درحالیکه منتظر همسرشه، ازش پذیرایی بشه.
جین با تردید آلفارو دنبال کرده بود که در نهایت با میز ساده ای از مرکبات فصل سرد و فنجانی از چای داغ مواجه شده بود اما گرمای چای هم نتونست لرزی که از سرما توی استخوان هایش رفته بود رو پس بزنه. یک ساعت تمام توی جایش نشسته بود و به حرف های شاهزاده فکر میکرد...
همان آلفا حالا دوباره با احترام به مشاور خبر داد که مینی ایموزینی جلوی قلعه انتظارش رو میکشه.
مشاور جلوی در مجبور بود تا کاپشن نظامی رو از تنش در بیاره و به دست همون آلفا بده و همین فاصله کم در قلعه تا ماشین کافی بود تا دوباره سرما به بدن ظریف جین حمله ور بشه.
مشاور اصلا توقع نداشت وقتی وارد ماشین همسرش میشه با چهرهی مثل گل،خندون پسرش مواجه بشه پس بدون لحظه ای درنگ مچ پسرش رو کشید و توی آغوش گرفتش و با بوسیدن روی موهای موجدار پسرک چشم هاش رو بست تا کمی آرامش بگیره.
جونگکوک هم که انگار بیش از حد دلتنگ رایحه آرتمیسیای مادرش بود، بین بازوهای ظریف او آروم گرفته بود و عمیق نفس میکشید.
_واقعا حسودیم شد زندگیم!
با حرکت مینی لیموزین، وزیر اعتراض کرد و حالا دو جفت از چشم های بنفش مورد علاقش با تعجب بهش دوخته شده بود._اول باید همسرت رو بغل کنی زندگی من!
_پدر؟؟
وزیرزاده با چشم های گرد شده از تعجب زمزمه کرد و چشم های آبی و جدی نامجون بود که به هردو امگای روبه روش دوخته شده بود._قبل از اینکه مادر تو بشه، زندگی من بوده پس منصفانست که اول منو بغل کنه مگه نه روح من؟
جونگکوک حالا متعجب به مادرش نگاه کرد.دیدن این روی حسود نامجون برای جین جدید بود اما چندثانیه بیشتر طول نکشید که صدای خنده های وزیر توی ماشین پیچید._الهه ماه. قیافه هاتون جوری کیوت شده انگار بدون من تمام کادوهای کریسمس رو باز کردید و حالا مچتون رو گرفتم!
وزیر به راحتی خندید و همسر و پسر عزیزش رو توی آغوش گرمش کشید و به صدای خنده های شیرینشون گوش داد.قطعا تمام مدت بازگشت به پایتخت، مشاور قرار نبود جلوی جونگکوک چیزی از ملاقاتش با شاهزاده دوم و حرف هایی که شنیده با وزیر در میون بگذاره پس حالا که از سرمای وحشتناک جهنم سفید دور شده بود به عضلاتش اجازه شل شدن داد و درحالیکه توی آغوش همسرش آروم گرفته بود، نگاهی به پسرکوچولوی معصومش کرد و پرسید:
_خب خب... بعد از یکروز وزیرزاده افتخار دادن سری به خانواده شون بزنن...
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)
Werewolf_خودش میدونه که داری برای عشقش میجنگی؟ _گمون نکنم، میدونی؟؟؟ عشق میان شاهزاده و وزیرزاده! پیوند میان دیو و دلبر... ❦متفاوت ترین عاشقانه ای که میخوانید❦ ₃ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: 𝐌𝐨𝐧𝐢 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐊𝐨𝐨𝐤 , 𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 , 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐨�...