🤍White hair tie

3K 597 267
                                        

هر موقع که نیاز داشتم به کسی تا بهش تکیه کنم، یا بشینم روبه‌روش‌و گریه کنم تو خودتو رسوندی.
وقتایی که باهات حرف میزنم حس میکنم تو خود منی، همونقدر باهات احساس نزدیکی میکنم و بهت اعتماد دارم. تو منو تو بدترین شرایط هم درک کردی. حتی وقتایی که خاطرات بد تو ذهنم میومدن تو طوری بهم دلگرمی میدادی که به جز وجود پررنگ دریاییت به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم. تو بهم گفتی مهم نیست چه اتفاقی بیافته و کنارم میمونی.
تو برای من با همه فرق داری...
خلاصه بگم، تو بهترین آدم هستی که تو آشوب زندگی منو پیدا کرد، دستمو گرفت و از توی طوفان نجاتم داد.
_وزیرزاده

♛────────❀⋆⊰

سرباز ها با کنجکاوی و خیلی نامحسوس به رفتار فرمانده شان نگاه میکردند که با اخمی که فرمانده به آنها کرد، ترسیده احترام نظامی گذاشتند و گردن هایشان راخم کردند.

فرمانده وقتی مطمئن شد، سرما از تار و پود لباس ها عبور نمیکند و تن ظریف دلبرش را آزار نمیدهد، در جیب را برایش باز کرد تا او کنارش بنشیند و خودش هم سوار جیپ شد.

وزیرزاده شرمزده از فرمانده ای که فقط رکابی مشکی برتن داشت و مثل همیشه چاقو و اسلحه اش را با هارنس چرم حمل میکرد، چشم گرفت و سرش را پایین انداخت تا گونه های مخملی و صورتی اش را مخفی کند.
_وقتی پیاده شدیم، نزدیکم راه بیا جونگ‌کوک. این الفاها طی تمرین، شش ماه اجازه خروج از آکادمی رو ندارن پس دیدن یه امگا ممکنه غریضه هاشونو بیدار کنه. رایحه من، رایحه امگایی تورو کاور میکنه.

همینکه فرمانده کم حرف و اخمو، با ملاحظه برایش توضیح میداد و دلیل میاورد و به وقتش با تمام وجود از او مراقبت میکرد، باعث به وجود آمدن گرمای خوش آیندی در قلب کوچک رز سفید بود. تمام این چند روز قلب بی تجربه اش حس راحتی و ارامش خاصی کنار آلفای خون خالص داشت و حالا با تصور حل شدن رایحه اش در دریا، خجالتزده پوتین های سفیدش را کمی به هم فشرد و با متانت گفت:
_چشم.

چند دقیقه بعد فرمانده جلوی محل"آمادگی جسمانی" نگهداشت. وزیرزاده بعد از خواندن تابلو، سمت فرمانده پاتند کرد تا کنار او باشد و با خود فکر کرد، منظور از آمادگی جسمانی شاید همان ورزشی باشد که هرروز همراه نارا(مدیربرنامه اش) در باشگاه کمپانی انجام...

با نمایان شدن کامل محل تمرین سرباز ها، وزیرزاده ادامه افکارش را به سیاه‌چاله‌ی فراموشی سپرد! الهه ماه! جوخه های آلفا با نمایان شدن قامت فرمانده، فقط برای چند لحظه دست ازکار کشیدند و احترام نظامی دادند و بلافاصله با اشاره الفای خون خالص به تمرینشان ادامه دادند.

آلفاهای جوانی که بی‌توجه به سردی هوا رکابی‌های خاکی رنگ بر تن داشتند به سختی تمرین می‌کردند و موانع را  یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاشتند.پیشاپیش هر هنگ آلفایی با لباس ارتشی قرار داشت که بر تمرین آنها نظارت می‌کرد و با سوتی که به گردن آویخته بود، دستور تعویض حرکت‌ها و یا جابجایی افراد را می‌داد.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin