🤍White Poet shirt

1.9K 453 201
                                    

قوی ترین امگایی هستی که دیدم، تو با اون صورت مظلومت آدمو گول میزنی
باعث میشی گاهی فراموش کنم زیر دست اژدهایی مثل وزیر تربیت شدی...
_ولیعهد

♛────────❀⋆⊰

پادشاه و ملکه در سردرگمی غرق شده بودند، درست مثل شاهزاده دوم!
هیچ یک تا الان متوجه کوچکترین مشکلی بین وزیرزاده و ولیعهد نشده بودند، ولیعهد همیشه با علاقه با پسر رفتار میکرد وهمینطور خدمتکار ها بین پچ پچ های روزانه شان از عشق رمانتیک آنها میگفتند، اما اون امگای ساکت، امشب با آهنگ غمگینی که خوند، در لفافه و متحرمانه به همه ناراحتی خودش رو اعلام کرده بود. هم همه چیز گنگ بود! اصلا این کلمات چه معنی ای داشت؟

درواقع بعد از ضیافت همه شوک بودند...
البته نه همه!
زوج کنترل کننده اژدها و آینده بین، دنبال فرصتی برای ملاقات خصوصی با خانواده جئون بودند، آن هم همین امشب!
وزیر و مشاور هم با نگاهی خالی و فکری درگیر به عزیزدردانه شون میان دست های ولیعهد نگاه میکردند. وزیر نمیتوانست هیچ حرکت بی فکری و حساب شده ای انجام بده چرا که بی احترامی به خانواده سلطنتی حکم مرگ در پی داشت!

ضیافت به پایان رسیده بود و ولیعهد بعد از لبخند های همیشگی و احترامی که به همه گذاشته بود، با پوزخند مچ وزیرزاده را بین انگشت های قدرتمندش قفل و سمت اتاق او میرفت.

تند رفته بود، خیلی تند رفته بود و این رو میتونست از نفس های عصبی عمیق و رایحه ی خفه کننده ی خشم ولیعهد متوجه بشه. جونگ‌کوک باترس نفس های کوتاهی میکشید. صورت قشنگش رنگ پریده تر از همیشه به نظر میرسید و مجبور بود تند تر از حالت معمول قدم برداره تا درپی ولیعهد زمین نخوره.

ولیعهد درحالی که با یک دست، دست وزیرزاده و با دست دیگر دستگیره در را میفشرد، با لبخند تصنعی روبه خدمتکار ها و محافظ ها گفت:
_میخوام با نامزدم تنها باشم! هیچکس اجازه نزدیک شدن به اتاق پریزادم رو نداره، خودتون هم با فاصله بایستید!

قلب کوچیک رزسفید داشت توی دهنش میتپید که ولیعهد با فشار و خشونت کمرنگی اورا داخل اتاق کشید و روی تخت هل داد.

شونه ی چپ وزیرزاده محکم به تاج تخت برخورد کرد و درد درون استخوان هایش پیچید اما وحشت دیدن تصویر ولیعهدی که داشت با اخم، کت سلطنتی اش رو در میاورد، تمام بدن لرزانش رو بی حس کرد.

هوسوک از شر لباس های سنگین خلاص شد و با بالا تنه‌ی ورزیده و برهنه ای روی تخت رفت و با پوزخند بدن ظریف وزیرزاده رو زیر خودش کشید و قفل کرد.

نفس های رزسفید قطع شد و دست هاش رو از ترس مشت کرد و روی سینه ولیعهد گذاشت تا مطمئن بشه فاصله بینشون از بین نمیره.
ولیعهد داشت با پوزخند کثیفی از فاصله ی کم به صورتش نگاه میکرد و هیچ احساسی جز خشم و دیوانگی درون نگاه آبی اش نبود.
_خیلی عصبی بنظر میرسی پریزادِ من. فکر میکنی میخوام بخورمت؟

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang