🤍White flag

2.2K 454 36
                                    

دور از منی
برخلاف سفیدی منی اما...
اما برای من آشنایی...
قلبم تورا حس میکند...
انگار قبلا تورا جایی دیده ام...
جایی میان نت های همان آهنگی که سالهاست بی وقفه گوش میدهم یا شعر هایی که میسرایم...
_وزیرزاده
♛────────❀⋆⊰

وزیر همراه همسر عزیزش جلوی بیمارستان ایستاده بودند و تا به عیادت ملکه بروند که جسم ورزیده ای مملو از رایحه آشفته با سرعت از کنارشون گذشت.

نامجون با استشمام رایحه شاهزاده دوم، رو به جین گفت: زندگی من؟ شاه خواسته بود که بری و با شاهزاده دوم صحبت کنی، اون این روز ها خیلی آشفتست.

جین همراه لبخند زیبایی که روی صورتش داشت،بوسه ی سریعی روی گونه وزیر کاشت و زمزمه کرد:
_تا من برگردم لطفا خرابکاری نکن آلفای من.

نامجون لبخند عمیقی زد که چال های گونش نمایان شد و جواب داد:
_مراقب زندگیِ من باش! بعد از دیدن ملکه خودم میام سراغت عشق من.

مشاور سریع سمت ماشین شاهزاده دوم پاتند کرد و خوشحال از اینکه شاهزاده حرکت نکرده و سرش رو روی فرمون تکیه داده،چند ضربه آروم به شیشه زد.

کشتی چوپی ای جایی در کران بی انتهای دریای قلب تهیونگ آتش گرفته بود و داشت توسط اقانوس بلعیده میشد که صدای ضرباتی که به شیشه خورد اون رو به زندگی برگردوند.

سری که سنگینی میکرد رو به زحمت از روی فرمون برداشت و به فرد پشت شیشه نگاه کرد. همسر وزیر بود؟! سِمَتش چی بود؟ مشاور یا یه همچین چیزی؟

کمی شیشه رو پایین داد و با صدای خش داری گفت:
_کارت رو بگو مشاور؟

همزمان جین تعظیم کرد و گفت:
_ سلام سرورم... میخواستم چنددقیقه از وقتتون رو درخواست کنم!

چشم های یخی عصبی ای که به چهره ی جین دوخته شد، جواب "نه" مستحکمی رو توی ذهن پیشبینی گر اش تداعی کرد و تکاپوی شدیدی در وجودش انداخت تا درکمتر از چند صدم ثانیه دنبال بهانه یا ریسمانی برای خرید وقت صحبت با شاهزاده ی دوم پیدا کنه.

_بشین پشت فرمون!
جین مبهوت به چهره ی خونسرد شاهزاده ی دوم که خودش رو از پشت فرمون روی صندلی شاگرد جابه جا کرد انداخت و با تردید دستش رو سمت در برد.

لبخند درخشان و چهره ای که بشدت شبیه جفت عزیزش بود، تهیونگ رو مجبور کرد که با وجود حال روحی بد، درخواست امگارو بپذیره اما مغرور تر از اون بود که بخواد به روی خودش بیاره و چه بهانه ای بهتر از سردرد؟

جین که هنوز هم از پذیرفتن راحت شاهزاده، شوکه بود با تردید پشت فرمون بنز مشکی رنگ تهیونگ نشست و پرسید:
_کجا باید برم سرورم؟

شاهزاده دوم کاملا پشتی صندلی رو خوابوند بعد از روشن کردن هیتر صندلی‌، دراز کشید و ساعدش رو روی چشم های بسته اش قرار دادو گفت:
_روی GPS بزن "escape place"(محل فرار) و برون... من سردرد دارم مشاور، تا مقصد صداتو نشنوم، بعدش زمان کافی بهت میدم.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ