🤍White wolf

4K 651 454
                                    

دستتو بده بهم فرار کنیم رو ماه دلبرم،
تو برای اینجا بودن زیادی پاکی.
_شاهزاده دوم.

♛────────❀⋆⊰

یک نگاه...
انگار که با همان نگاه داشت به هیونگ اش فرصت میداد تا دست سالم اش را نجات دهد.
انگار که لیعهد حس کرد، دژبانی از چشمان دریا، سینه اش را نشانه رفته و دارد برای دریدن اش بی صبرانه میشمارد.فقط هوسوک میداند که چه قدرتی در آن نگاه سرد ویخی وجود داشت که ناخودآگاه دست وزیرزاده را رها کرد و به دونسنگ اش خیره شد.

لعنت به الهه ماه!
نور پی در پی فلش دوربین‌ها واقعاً آزاردهنده بود.
نور و سکوت!
چرا که ابهت شاهزاده نفس هارا در سینه حبس کرده بود.
حتی نواختن نوازنده ها هم برای لحظه ای متوقف شده بود.

شاهزاده نفس عمیقی کشیده تا بر اعصاب مخدوشش مسلط شود و گرگش را آرام کند، گرگ مشکی قدرتمندی که دوست داشت پوست بدن دریا را همانند نیل بشکافد و سمت اولین احساس زیبای قلب اش، پرواز کند. گرگ سیاهی که با دیدن زیبایی دانه برف قشنگ اش داشت، جان میداد.

طرف دیگه سالن هم دلی بی قرار شده بود...
شاهزاده اش آمده بود...
شاهزاده‌ی مشکی پوش اش اینبار فارغ از استایل همیشگی اش، کت و شلوار دیپلمات با خط های نازک سپید رنگ پوشیده بود و این جذابیت اش مانند کوبیده شدن طبل های بزرگ جنگی داشت، قلب کوچک و بی قرار رز را میتپاند.

الهه ماه!
چقدر دلش برای دریای اخمویش تنگ شده بود!

تهیونگ نگاه کوتاهی به دلبر زیبایش کرد و به آرامی و با حالتی مسلط قدم برداشت و بعد از تعظیم به ملکه و پادشاه، بی‌توجه به نورهای مزاحم سمت جایگاه ویژه یونمین حرکت کرد تا به آنها تبریک بگوید.

این تبریک ابدا بخاطر دوربین های مزاحم نبود، چرا که شاهزاده اهل سیاهنمایی برای دیگران نبود، بلکه برای جیمینی بود که با وجود تلخی هایش هنوز اورا دوست داشت و برای شوگایی بود که بار ها دوستی خالصانه اش را به شاهزاده اثبات کرده بود.

جیمین با دیدن خواهرزاده اش خیلی تلاش میکرد تا لبخندِگشاد احمقانه اش را کنترل کند اما این ناممکن ترین ممکن زمان بود! نه تنها تهیونگ برای شرکت در مراسم اش آمده بود، بلکه بر خلاف سلیقه اش، کت و شلوار رسمی ای برتن کرده بود که جذابیت و ابهتش را چندین برابر کرده بود.

شاهزاده دوم برای جلوگیری از هرگونه احتمال تماس با دست بتای آینده خوان با اخم برای او سری تکان داد و با شوگا دست داد و خشک و خالی غرید:
_تبریک میگم.

کنترل کننده اژدها دهان باز کرد تا تشکر کند اما جفت عزیزش مهلت نداد:
_چی؟ فقط تبریک میگی؟ یعنی بغلم نمیکنی قندعسل؟

شاهزاده بدون عوض کردن جهت سرش، زیرچشمی به جیمینی که با لب های آویزان نگاهش میکرد، نگاه کرد و غرید:
_نه!

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Where stories live. Discover now