🤍White overcoat

2.4K 480 176
                                        

دلم نمی‌خواهد از خواب بیدار شوم،
توانایی روبرو شدن با زندگی را ندارم...
_وزیرزاده

♛────────❀⋆⊰

_علیحضرت لطفا دستورتون رو لغو کنید.
پادشاه نگاهی به پسر ارشدش انداخت. پسری که بعد از اتمام جلسه اشراف، جلوی تخت سلطنت زانو زده بود و به نبود فرزند وزیر در قصر اعتراض داشت.
_اینکار ممکن نیست ولیعهد من!

بدن هوسوک منقبض تر شد، تمام جلسه چاره ای جز تحمل اشراف و پدر جفت حقیقی اش نداشت و حتی وزیر هم با حرف هایش به شدت اورا تحت فشار گذاشته بود و هوسوک حتی یک کلمه نتوانسته بود جواب استاد سیاستش را بدهد. ملکه از جایگاه خود برخواست و کمی جلو آمد و شانه های پسرش را فشرد و گفت:
_آروم باش عزیزم. اقتدار پادشاهی با لغو دستور زیر سوال میره پسرم. متوجه ام که تا چه حد نامزدت رو دوست داری، تمام خدمتکار ها از عشق تو به وزیرزاده صحبت میکنند، اما باید به عنوان پادشاه آینده سرزمین و آلفای پک، صبوری و احترام به سنت ها رو درک کنی تا دل و جان مردم رو همراه خودت داشته باشی!

ملکه بوسه ای روی پیشانی ولیعهد زد و برخواست. هوسوک اما با خشم دست هاش رو گره کرده بود و میفشرد. پادشاه لبخندی از روی رضایت به صحبت های همسرش زد:
_حق با ملکه هست پسرم! اگر به سنت های مردم احترام نذاری، محبوبیت و وجه خودت رو از دست میدی.

آییش لعنت به مردم! هوسوک نفس عمیقی کشید تا خشم توی چشم هایش را پنهان کند و با صدای زاری که فقط خودش مصنوعی بودن آن را میدانست گفت:
_اما پدر! من چطور بدون پریزادم ادامه بدم؟

پادشاه لبخند کوتاهی زد و دست ملکه را بین انگشت های تنومندش گرفت و گفت:
_درک میکنم که پسرم درگیر عشق امگای زیبا و با متانتی مثل وزیرزاده شده و این من رو یاد اولین باری که مادر عزیزت رو دیدم میندازه! فقط کمی بیشتر از یک ماه باید صبوری کنی ولیعهد من، تا بتونی بدون مخالفت اشراف و مردم، وزیرزاده رو کنار خودت داشته باشی!

_اما همین الان هم شایعه ازدواج یکی از اعضای خانواده سلطنتی تا روز ۱۴ ژانویه در کشور پخش شده.
ولیعهد به آخرین طناب برای بیرون آمدن از چاه چنگ زد اما فرد دیگری در اتاق حضور داشت که گماشته الهه ماه بود.
_حق با ولیعهد هست علیحضرت، مردم منتظر شنیدن خبر ازدواج یکی از اعضای خانواده سلطنتی هستن.

هوسوک با امیدواری به دایی اش نگاه کرد اما جیمین بعد از حس نگاه همه روی خودش ادامه داد:
_پس پیشنهاد میکنم خبر ازدواج من و جفتم رو اعلام کنید.

در یک لحظه جوانه ی امید ولیعهد خشکید و با چشم های گرد شده به بتا نگاه کرد. البته که شوگا هم درست به اندازه ولیعهد شوکه شده بود! ملکه اولین نفر واکنش نشان داد:
_خوبه جیمینی! البته اگر این خواسته ی جفتت هم هست، پیشنهاد عاقلانه ایه!

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora