🤍White Divider

2.1K 402 44
                                    

ما عادت داریم پلک‌هامون رو می‌بندیم و
به این می‌گیم پلک زدن؛
یه تاریکی لحظه‌ای،
یه پرده کوچیک سیاه میاد پایین و
دوباره میره بالا و یه وقفه ایجاد میشه...
فکر کن چه‌قدر می‌تونه آرامش‌بخش باشه؛
صد تا توی یه ساعت،
صدتا فرار کوچیک از این دنیا.
_وزیرزاده

♛────────❀⋆⊰

صدای باران که سرکشانه به شیشه های قصر ضربه میزد و رعد و برقی که آسمان شب را میشکافت ، طبل قلب جونگ‌کوک را محکم تر از قبل مینواخت.

راهروی اتاق ولیعهد برای قدم های کوتاه و نامطمئن وزیرزاده پیش از اندازه طولانی بود اما ولیعهد با بی خیالی دست ظریف امگا رو در دستان کشیده اش قفل کرده بود و سمت اتاقش حرکت میکرد.

با ایستادن هوسوک، خدمتکار تعظیم کاملی کرد و در مجلل سومین اتاق راهروی شمالی رو باز کرد.

ولیعهد از رایحه پسرک تشویش و اضطراب رو حس میکرد. جسم وزیرزاده رو همراه خود داخل اتاق کشید و بلافاصله بعد از بسته شدن چرخید و مقابل صورت جونگ‌کوک ایستاد.

گوهرهای لرزان و زیبای وزیرزاده با این حرکت شوکه به ولیعهد دوخته شد اما اتصال قوی و نه چندان دوستانه چشم های یخی ولیعهد باعث شد جونگ‌کوک با ترس و خجالت نگاه از ولیعهد بگیرد و به انگشت های دستش خیره شود.

سکوت آزاردهنده ای توی اتاق شکل گرفته بود‌. وزیرزاده میتونست قسم بخوره صدای بیقراری های قلبش حتما تا الان به گوش ولیعهد رسیده...

درست لحظه ای که ترس به گلوی جونگ‌کوک چنگ انداخته بود، صدای خدمتکار توی اتاق پیچید:
_سرورم! چو هستم. لباس خواب و وسایل شخصی جناب جئون جوان رو آوردم.

هوسوک همان لبخند نامفهومی که همیشه برلب داشت رو برچهره نشاند و گفت:
_بیا تو چو! بیا و به نامزدم کمک کن تا آماده خواب بشه.

در باز شد و چو همراه خدمتکار مسن مخصوص جونگ‌کوک وارد اتاق شد. ولیعهد دوباره به جونگ‌کوک نگاه کرد و با مودی که به وضوح عوض شده بود، دستی توی موهای نرم و مواج وزیرزاده کشید و گفت:
_باید یه دوش کوتاه بگیرم و تا وقتی از حمام نیامدم، پریزاد منو تنها توی اتاق نمیذارید. نمیخوام صدای رعد و برق اذیتش کنه.

چو لبخندی زد و همراه تعظیم "چشم" واضحی زمزمه کرد. هوسوک کت سلطنتی ای پوشیده از مدال های رنگارنگ فلزی بود رو دست خدمتکار دیگری داد و توی حمام رفت.

چشم های قلب شده و رایحه شیرین خدمتکار های اتاق ولیعهد وزیرزاده رو بشدت موذب میکرد. خدمتکار مسن با دیدن حالات آشنای اربابزاده اش سریع جلو آمد و لباس خواب سفید رنگ ساتن رو از دست چو چنگ زد و گفت:
_بیایید پشت پاراوان تا لباس هاتون دو عوض کنید تورنیم.

جونگ‌کوک از خداخواسته سریع موافقت کرد:
_باشه آگاشی.

چو که به عنوان سرخدمتکار دوست داشت خود کارهای شخصی وزیرزاده رو عهده دار شود تا جایگاهش را محکم کند با این حرکت آجومای مسن اخمی کرد و بی میل دفتر شعر جونگ‌کوک و مسواک و کرم مرطوب کننده اش رو روی پاتختی  گذاشت و به پاراوان سفیدرنگ خیره شد.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant