🤍White dream

2.1K 444 49
                                    

هیچ چیز با سرکوب از بین نمی‌رود؛
برعکس، فقط قویتر می‌شود.
سرکوب کردنِ هر چیز مخصوصا احساسات ، سببِ تشدیدِ جاذبه آن برای آدمیزاد می‌شود.
آنچه را سرکوب کرده‌ایم، وارد لایه های عمیق ترِ آگاهی ما می‌شود و به نحو دیگر و افسار گسیخته تر سر بر می آورد...
_مشاور اعظم

♛────────❀⋆⊰

وزیر دوشادوش مشاور قدم برمیداشت و پسر عزیزشان با متانت و احترام مثل تیکه ای جدا شده از زیبایی بهشت، پشت سر والدینش حرکت میکرد، چو و چند محافظ و خدمتکار مخصوص وزیرزاده هم با سری خمیده این خانواده محبوب رو دنبال میکردند.

طنین زنگوله ها توی قصر سلطنتی پیچید و ساعتچی با صدای بلندی اعلام کرد:
_ساعت هشت شامگاه.

ولیعهد که با رسیدن عقربه ها تصمیم گرفته بود بررسی مسائل سلطنتی رو به روز دیگه ای واگذار کنه، از پشت میز طلاکوب پادشاهی بلند شد و دستی به کت سلطنتی اش کشید تا مدال ها و نشان های افتخارش را مرتب کند و در نهایت با اقتدار از مقابل دو منشی ای که تا کمر تعظیم کرده بودند، از اتاق خارج شد.

چشم های آبی دو آلفا توی هم گره خورد و رایحه خاک و رایحه چوب گردو راهروی شمالی قصر رو در بر گرفت.

هوسوک با دیدن خانواده وزیر لبخندی روی لب هایش نشوند و گفت:
_چه سعادتی جناب وزیر!

لحنِ مملو از تملق ولیعهد، چینی به ابرو های وزیر انداخت اما تعظیم او مانع دیدن ابرو های در هم کشیده اش شد.
_از دیدنتون خوشحالم جناب ولیعهد.

هوسوک تمام تلاشش رو میکرد تا در چشم وزیر و مشاور، صمیمی و عاشق جلوه کند پس سریع به حرف آمد:
_پریزاد؟ کل روز دلتنگت بودم!

و بدون مکث سمت جونگ‌کوکی که سرش رو پایین انداخته بود رفت و جسم ظریف و خوشبویش را توی آغوش گرفت و بوسه کوتاهی روی گونه وزیرزاده کاشت. رنگ چهره جونگ‌کوک از خجالت سرخ شد و با آرزوی تموم شدن هرچه زودتر از موقعیت دست های کشیدش رو مشت کرد و محکم بهم فشرد.

جین با دیدن خجالت عزیزدردانه اش سعی کرد با لحن پرانرژی ای موقعیت رو برای گفت و گوی کوتاهی با ولیعد فراهم کند پس لب زد:
_از دیدنتون خوشحالم ولیعهد! اگر مایلید شام رو درکنار خانواده ما صرف کنید. اینطور میتونیم یه گپ خانوادگی هم داشته باشیم.

چی بهتر از نزدیک شدنِ هرچه بیشتر به خانواده جئون برای هوسوک بود؟
بلافاصله حلقه ی دستش را دور کمر امگای توی آغوشش محکم تر کرد و با لبخند کنترل نشده ای روبه مشاور گفت: از اونجایی که به زودی فامیل میشیم، این وظیفه من هست که به عنوان داماد شما ترتیب یه دورهمی خانوادگی رو بدم جناب مشاور اما بیماری ملکه و دل‌مشغولی های پادشاه باعث شده وظایف زیادی برعهدم باشه و این موضوع رو فراموش کنم.

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚  || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)Where stories live. Discover now