فکر میکنم عادی شدن، با یک شیب ملایم بیرحم اتفاق میفته.اینکه شنیدن صدات دیگه مثل اوایل اذیتم نکنه.
اینکه دیدن هر روزهات بلای جونم نباشه و بدون نق زدن تحمل کنم.اینکه صدام بزنی "پریزادم" و برام اهمیت نداشته باشه که از شنیدنش بیزارم.
عادی شدن عمیق ترین ترسِ منه.
زجر آورترین اعتراف منه!
_وزیرزاده♛────────❀⋆⊰
دوک با عصبانیت به دست وزیرزاده خیره بود...
وزیرزاده اما هیچ ایده ای نداشت که دوک عصاقورت داده و بداخلاق روبروش چرا اینقدر رایحش عصبیه... اصلا باید چه جوابی بهش داد؟
باید بگه چرا پیش ولیعهد ایستاده؟
چرا بازوش رو گرفته؟
اصلا چرا اینقدر منتظر نگاهش میکنه و دنبال جواب میگرده؟
مگه کوره؟
نمیتونه از لرزش دست های ظریفش بفهمه که خودش هم نمیدونه چرا کنار ولیعهد ایستاده؟ولیعهد از رایحه ترسیده و مردد وزیرزاده احساس پوچی و خشم کمرنگی داشت،اون پیرمرد وقیح چطور جرعت کرده بود به ملاقات ملکه بیاد وقتی خودش ایشون رو مسموم کرده بود؟ اگر موقعیت لعنتی فقط کمی فرق داشت، اگر دست های یخ زده ای دور بازویش نپیچیده بود، اگر چشم های منتظر وزیرکشور که تازه انتهای راهروی بیمارستان پدیدار نشده بود ،نبود ولیعهد مقابل این آلفای پیر، هرگز آروم نبود اما الان وقت پرخاش نبود. الان باید ماسک بیخیالی به چهرش میزد و جلوی بقیه از نامزدش دفاع میکرد پس گفت:
_نگاه عصبیت جای اشتباهی رو هدف گرفته جناب دوک!
دوک اینبار بی مهاباتر به چهره خونسرد ولیعهد نگاه کرد که ولیعهد ادامه داد:
_باور دارم، آخرینبار بهتون گوشزد کردم اجازه نزدیک شدن به ملکه رو ندارید.
دوک با حرص کت سرمه ای اش را صاف کرد و گفت:
_ برای تحویل گذارش مرز ها به شخص علیحضرت اینجا بودم.وزیر با نگرانی به سمت فرزند عزیزش قدم برمیداشت و نقطه به نقطه چهره اش را چک میکرد، هنوز از اینکه نتوانسته بود شب قبل برای پسرش کاری کند، مغموم بود. تیله های بنفش وزیرزاده با دیدن چهره پدر، به مغز و روح سیگنال فرستاد. همون سیگنال امیدبخشی که دیدبان کشتی گیر افتاده در طوفان با دیدن ساحل به قلب کشتی و خدمه میفرستد.
وزیر به جمع ۳ نفره و ملتهب جلوی آسانسور رسید و احترام گذاشت که ولیعهد با لبخند سری تکان داد و روبه دوک ادامه داد:
_گزارش ها باید روی میز من باشه نه پادشاه و اینکه، طرز نگاهت به نامزدم هم باید اصلاح بشه.پدر جفت حقیقی اش بهت زده تکرار کرد:
_ن...نامزد؟؟؟هوسوک که دوست داشت توی نگاه وزیر با اقتدار به نظر بیاید با بی تفاوتی به چهره دوک نگاه کرد و دستش را از حلقه دست وزیرزاده رها کرد و دور کمرش انداخت و گفت:

ESTÁS LEYENDO
𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 || 𝓥𝓚𝓸𝓸𝓴 (𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥♛)
Hombres Lobo_خودش میدونه که داری برای عشقش میجنگی؟ _گمون نکنم، میدونی؟؟؟ عشق میان شاهزاده و وزیرزاده! پیوند میان دیو و دلبر... ❦متفاوت ترین عاشقانه ای که میخوانید❦ ₃ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫: 𝐌𝐨𝐧𝐢 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐊𝐨𝐨𝐤 , 𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 , 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐦𝐢𝐧 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐨�...