♡part2♡

1.1K 156 15
                                    

چشماش از فرط گریه پف کرده بودن و صداش گرفته بود.وقتی پدرشو با اون حال داغونش و سرم تو دستش که معصومانه  بیهوش شده بود دید، نتونست بغض اشکار و لرزش لب هاش رو کنترل کنه و با صدای بلند ضجه نزنه.مادرش گفته بود که پزشکا تونستن یه غده تومور توی کبدش تشخیص بدن...حالا یه مشکل جدی وجود داشت...پول کافی برای جراحی پدرش نداشتن و مادرش با کلی گریه ازش خواهش کرده بود تا پول لازم رو جور کنه... سخته....اینکه یه پسر امگای نوزده ساله که تمام امید مادرت باشی و بخوای اینده خواهر و برادر کوچولوت رو تضمین کنی واقعن غیر قابل تحمله.با ناامیدی نگاهی به روزنامه اگهی کار که تقریبا روی همه اگهی هاش با ماژیک قرمز خط کشیده بود انداخت،چشمش به آگهی کوچکی که با خط ابی کمرنگ گوشه روزنامه رو به خودش اختصاص داده بود خورد
_به تعدادی نیرو جهت کار در شرکت بلک استورم به طور شیفتی در بخش کنترل امنیت نیازمندیم...با دو دلی تماس رو وصل کرد...بعد از بوق سوم که داشت ناامید میشد و قصد قطع کردن داشت صدای ظریفی با رگه هایی از خواب‌آلودگی تو گوشش طنین انداز شد
_شما با شرکت بلک استورم تماس گرفتید بفرمایید
_س...سلام من برای آگهی کار که تو روزنامه زدید تماس گرفتم.با کمی دستپاچگی و لکنت جواب داد
_بله...اگه مایل باشید یه قرار برای امروز ساعت دو برای مصاحبه تنظیم میکنم تا با شرایط آشنا شید و بفهمیم که ایا واجد شرایط هستید یا نه
_فرمودین ساعت دو؟؟نیم ساعت دیگه ینی؟؟
_بله...اگه مشکلی هس باید بگم برنامه جناب رییس برای روزای دیگه پره . جیمین وحشت زده با اینکه زن نمیتونست ببینه دستاشو  تو هوا تکون داد و نفی کرد
_نه نه مشکلی نیست من ادم ان تایمی ام ساعت دو اونجام
زن که این حرفو شنید خوبه ای اروم گفت و جیمین بعد از گرفتن ادرس تماس و قطع کرد
با عجله  سمت صندلی های پذیرش راه افتاد بدنش عرق کرده و چسبیده به عضلات شکم و سینه اش و موهای بلوند ژولیده ش که نامرتب بودن و کفش قهوه ای با نه چندان چرم نو که باعث بوی بد پاش شده بود قطعا نمیتونست برای مصاحبه ظاهری اراسته و مرتب ازش جلوه بده
_اوما...من برای ساعت دو یه مصاحبه کاری دارم میرم اماده شم.مادرش با خوشحالی از جا پرید
_پسرم بلاخره کار پیدا کردی...بهت افتخار میکنم...خودت میدونی که دلم نمیخواد از پدر و مادرم یا فامیل بابات پول قرض بگیرم... پس خوب لباس بپوش و سعی کن استخدام شی
جیمین باشه ای گفت و سمت خونه راه افتاد.
دوش سر سری گرفت و بعد از خشک کردن خودش کت و شلوار سورمه ای با کروات مشکی و پیرهن سفید پوشید و موهاشو حالت داد ..با عطر دوش گرفت و بعد از زدن رژ لب ملایمی با عجله از خونه راه افتاد .
.
‌‌.
.
.
.
با استرس وارد آسانسور شد و دکمه طبقه سوم رو زد.سمت بخش پذیرش حرکت کرد و بعد از پرس و جو فهمید که باید منتظر بمونه.
با نگرانی رو صندلی نشست و لباشو جوید...بد نبود اگه از منشی راجب کار می‌پرسید اون حتمن از همه چی سر در میاورد....بلند شد و سمت میز منشی نود درجه نردبک صورتش خم شد...دختر با اون  لباس نازک قرمز رنگی که با چشمای قرمز رنگش ست بود و با موهای مشکی بلند و لختش که گیره گل ابی رنگی بهشون زده بود باعث شده بود هارمونی جذابی رو ایجاد شه...کاملن مشخص بود به خون اشامه... اینو میتونست از نگاه خیره دختر بهش حس کنه...انگار که میتونست تا اعماق وجودشو ببینه و افکارشو بخونه...نگاهشو به جهتی دیگه دوخت با سری پایین و گونه های هلویی سلام داد
_ببخشید شما راجب کاری که قراره براش مصاحبه کنم اطلاع دارید؟؟
_او ...بله البته...سیستم امنیتی شرکت بلک استورم به تازگی دچار نقص شده و امنیت پایین اومده...برای همین افراد اتاق کنترل دوربین های شرکت رو دارن تعویض میکنن
با زنگ خوردن تلفن و جواب دادن دختر مرموز سوال جیمین نصفه موند.
_اقای پارک...جناب مین فرمودند میتونید داخل شید
نفسشو از استرس حبس کرد و بعد جمع کردن حواسش و چند نفس عمیق در زد و بلافاصله وارد شد.به محض ورود مسخه تم دارک اتاق که با مبلای چرم طوسی و میز قهوه ای سوخته همراه با کتابخونه کوچیک گوشه اتاق که بیشتر کتاباش با مضمون روان شناسی و جلدای فانتزی با رنگای روشن هماهنگی قشنگی رو ساخته بود.با کمی تعلل چشمش به مردی با کت و شلوار قهوه ای با پیرهن سفید و کراوات قرمز که موهاش نقره ای بودن و قیافه جدی داشت افتاد...روی به روی میز تعظیم کرد و بعد از سلام و عرض ادب روی مبل کنار میز نشست
_سلام..من...من پارک جیمین هستم
_سلام جناب پارک..جوان بنظر می‌رسید
_بله...من نوزده سالمه
_که اینطور...سن زیاد مهم نیس...مهم مسعولیت و وجدان کاریه که علت اصلی مشکل شرکت ماست...مین بلند شد و اروم سمت جیمین رفت.جیمین با جلو اومدن مرد هول شد و ایستاد...نمیدونست چرا احساس ناامنی و ترس میکنه... پس چند قدم به عقب برداشت که با برخورد کتفش به دیوار اخ کوچکی از زبونش جاری شد
مین جلو رفت و حتی حس ترس اون امگا باعث عقب کشیدنش نشد...بالا تنه شو سمت پسر خم کرد تو صورتش متمرکز شد...جیمین که زیر اون نگاه داشت ذوب میشد سرفه تصنعی کرد
_ااا....مشکلی پیش اومده جناب...؟
_مین...میتونید مین صدام کنید و نه ...فقط اینکه..شما امگا اید؟
اهه..خدای من...باورم نمیشه تو قرن بیست و یک هنوزم نسل الفاهایی که خودشونو از امگاها برتر میدونن وجود دارن...اصن درک نمیکنم چرااا!!!
_اقای پارک؟؟
با دوباره صدا شدنش رشته افکارش بریده شد
_بله...من امگام...امگاها واجد شرایط برای استخدام نیستن جناب مین؟؟!
مین همونطور که تو صورتش زل زده بود نیشخند مسخره ای تحویل جیمین داد
_نه ..معلومه که نه فقط...بوی شیرین نرگسی که بارون خورده به مشامم میرسه...یه همچین چیزی.جیمین هجوم خون به صورتشو حس کرد....لعنتت...درسته...من یادم رفت قرصای ضد فرمونمو بخورم...ابروت رفت جیمین...همه چی تموم شدد...حالا جواب مامانو چی میخوای بدی...احمق ..احمقق!!
_البته نه اینکه مشکلی باشه جناب پارک این یه امر طبیعیه...فقط بنظر مضطرب میاید...بشینید لطفا...
مین بعد از نشستن پشت میز ارنج هاشو رو اون گذاشت
_حقیقتن سیستم امنیتی شرکت به مشکل خورده و صاحب شرکت ینی پدرم از من خواستن تا افراد بخش کنترل دوربین هارو عوض کنم...ببینم شما مشکل یا بیماری خاصی دارید؟؟مثلن باید مدت زیادی رو صرف دیدن فیلمای دوربین ها کنید... اینکه بیمار باشید باعث میشه حواستون پرت بشه و این شغل متاسفانه جوریه که دقت زیادی رو طلب میکنه...متوجه اید اقای پارک؟؟
_بله متوجه ام... نگران نباشید من سابقه بیماری خاصی رو ندارم
_خوبه...پس استخدام میشید...شما بنظر جدی میاید...اما مراجعه کننده های قبلی طوری رفتار میکردن که انگار قرار بود تمام مدتی رو که در اتاق کنترل عیتن رو صرف دیدن کی دراما و چرت زدن کنند...اما شما بنظر متمرکز میاید...میتونید از فردا کار رو شروع کنید...حالا هم میتونین برید پیش خانم سوجین تا فرم مربوطه رو پرکنید و ایشون شما رو با نحوه کار اشنا کنند
_ببخشید جناب مین... امکانش هست من حقوقم رو زودتر دریافت کنم...واقعن لازم دارم
_البته...فردا که اولین روز کاریتون هست به منشیم میگم کاراشو انجام بده
جیمین با خوشحالی ایستاد و بعد از تعظیم ناشیانه و نود درجه ای درحالی که لبخند به لب داشت با صدای بلند تشکر کرد و بیرون رفت...
بیرون رفت و نیشخند مرموز و ترسناک مین رو ندید..و برخلاف همیشه ...اینبار حس شیشم اش اژیر خطر رو نکشید
.
.
‌‌.
.
بعد از انجام کارهای لازم که رییسش گفته بود حالا با خوشحالی به سمت بیمارستان راه می‌افتاد...مادرش از  دیشب بالا سر پدرش بود .. حتمن حسابی خسته شده... احتمالن بعد از اینکه بفهمه پولو جور کرده حسابی اشک تو چشماش جمع میشه و قربون صدقه ش میره

 احتمالن بعد از اینکه بفهمه پولو جور کرده حسابی اشک تو چشماش جمع میشه و قربون صدقه ش میره

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_____پایان پارت دوممم🥰دلم نیومد تو روز اول فقط یه پارت اپ کنم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


_____
پایان پارت دوممم🥰
دلم نیومد تو روز اول فقط یه پارت اپ کنم... امیدوارم لذت ببرید...ووت یادتون نره جوجه های منن...بلههه...من از این به بعد به ریدر هام میگم جوجه تسویب شد😌
اگه خواستین نظرتونو بگید ...چون من هیچ ایده ای ندارم که دارم خوب پیش میرم یا نه

lotusWhere stories live. Discover now