_خب،من لی فرانک مسعول گروه B52 هستم.ازین به بعد تحت نظارت من آموزش میبینید.
_بله،فرمانده!
وقتی زنگ سالن اجتماعات به صدا درومد همه با عجله خودشون رو به اونجا رسوندن.
جمعیت زیادی تو این پایگاه بودن که به تعدادی مشخص تقسیم بندی شده و هر کدوم به خوابگاه و بخش خاصی انتقال داده شده بودند.
همه افراد برگزیده بر اساس نمراتی که تو ازمون های امادگی بدنی و روان بدست اورده بودند طبقه بندی شده بودن و جیمین در پایین ترین گروه از لحاظ کسب امتیاز در امتحان های متوالی قرار گرفته بود!
گروه B52 شامل20 نفر میشد که از تحمل روانی نسبتا قابل قبول و توان جسمی کمی دارند.
به عبارتی افرادی که نه ذهن قوی ای در برابر فشار های روانی دارند و نه بدن ساخته ای!
حالا دیگه جونگ کوک رو کنارش نداشت!
البته تعدادی از ارشد های کار درست رو برای کمک و نظارت بهتر برای هر گروه در نظر گرفته بودند اما ظاهرن جونگ کوک الان جای دیگه ای بود!
ارشد B52، کیم چونسو بود.همون مرد مو نقره ای که هر سه شنبه کلاس هوش مصنوعی داشت و همه موظف بودن توش شرکت کنند.چون کار هایی مثل نفوذ به دوربین یا سیستم دشمن،حک کردن موقعیت،اطلاعات مهم و لوکیشنشون از مهم ترین کارهایی بود که جاسوس های در حال تعلیم باید یاد میگرفتند.اما بدبختانه جیمین نتونست تو کلاسش شرکت کنه.
به غیر از کیم چونسو،لی فرانک فرمانده اونا محسوب میشد.کسی که همه باید بدون چون و چرا ازش اطاعت میکردند و جیمین خیلی تصادفی شنیده بود که از امروز اردوهای اموزشی شروع میشه.اولین چیزی که به ذهنش رسید ورزش های سخت و طاقت فرسایی بود که معمولا الفاها و امگاهای مرد تو سربازی انجام میدن.کمی راجبش استرس داشت.اما دیدن قیافه فرمانده شون کافی بود تا چشماش تا اخرین حد درشت بشه و لبشو از یاداوری چیزی که دیروز دیده بود به شدت گاز بگیره تا مبادا بخنده و کار دست خودش بده.فلش بک
_اوه...اوه... لعنت عمیق تر منو به فاک بده!
صدای نیشخند مرد سیاه پوست که فقط بدنش قابل دیدن بود و بلافاصله اسپنک محکمی که نثار پوست سفید بوتیش کرد نشان از سرخوشی بیش از اندازه اش میداد!
_عاه...روباه...کوچولو...تو کارت عالیه!
صداهای تحریک شده اون دو تا مرد که جونگ کوک دوربین اتاقشون رو هک کرده بود باعث میشد آب دهنش رو قورت بده. از قضا و از شانس خوب جیمین رابطه پر شور و سرشار از خشونت های دلچسبی بود که از پشت صفحه لپ تاپ شاهدش بودند.سکوت سنگین بینشون با جمله ای که جونگ کوک گفت شکسته شد.
_اوه...صورت تحریک شده شو ببین...من میشناسمش پس خوب بهش نگاه کن تا اگه دیدی بیادش بیاری.
_اون کیه؟؟
_هوم،یه شاسکول که تو دوران اموزشی فکر میکرد میتونه به پای من برسه.اما حالا فقط یه فرمانده آموزشی ناچیزه که توسط یه مرد سیاه پوست داره به فاک میره.لی فرانک.
_گفتی فرمانده آموزشی ناچیز؟! اما کوک از نظر تو اموزش ادمای معمولی برای اینکه تبدیل به جاسوسای قاتل بشن کار راحتیه؟!
هک کردن سیستم دوربین رو به خوبی و به لطف جونگ کوک یاد گرفته بود اما حقیقتا دیدن رابطه پر حرارت اون دو نفر آخرین چیزی بود که انتظار داشت ببینه!
_شاید تو دنیای معمولی اموزش دادن کار سختی باشه.اما نه تو اینجا!
_منظورت چیه؟!
_اینو معمولاً به هیچکس نمیگم اما چون تو پسرمی استثنا قاعل میشم.اینجا همیشه دو تا گزینه هست.چه تو ماموریت ها،چه تو اردوهای اموزشی.تو یا موفق میشی یا کشته میشی.به همین سادگی!
_چ..چی؟؟ داری شوخی میکنی مگه نه؟!
صدای اسپیکر رو بست تا بتونه با تمرکز بیشتری حرفش رو بزنه.صندلی پسرک رو روبه روی خودش کشید و با گرفتن شونه هاش و خم شدن تو صورتش که حالا بی شباهت به یه بچه گربه ترسیده نبود ادامه داد:
_جیمین،اگه به هر دلیلی یکی از افراد تو ماموریت هاش شکست بخوره و اون بیرون بتونن شناساییش بکنن باید کشته بشه.تو بعضی موارد که انجمن دستش کوتاهه خود فرد باید انجامش بده. این کار همیشه باید انجام بشه!
_اگه نمیرن چی میشه؟!
_به احتمال زیاد اون فرد تحت شکنجه پلیس اینترپل قرار میگیره و اونقدر بلا سرش میارن تا بلاخره زبون باز کنه و اطلاعات انجمن رو لو بده!!
_وحشتناکه...چرا اونا انقدر دنبال منحل کردن گولدن برین ان؟؟
_خب این یه انجمن پر از جاسوسای اموزش دیده اس که همیشه راه خودشو میره.یه انجمن با هدف ریشه کن کردن قاچاق جنسی و مواد.از بین بردن مافیاها و افزایش امنیت نسبی.ما بدون توجه به پلیس،رییس جمهور،یا هر حذب دیگه ای کارامون رو پیش میبریم.از دید اونها حتی اگر ما کار درست رو انجام بدیم بازم روش اشتباهی رو براش در پیش میگیریم.اما در واقع چیزی که اونا واقعا میخان اینه که این چیزا ادامه پیدا کنه!
_چی؟!...صبر کن ببینم...مگه اونا پلیس نیستن؟!...کار پلیس ریشه کن کردن همین چیزاس مگه غیر ازینه؟؟
چیزی نمونده بود شاخ در بیاره.حرفای جونگ کوک زیادی غیر قابل باور بود.
مرد با صاف کردن کمرش به صندلی تکیه داد و دست به سینه جواب داد.
_البته،ادمای کله گنده زیادی تو این کشور هستن که ازین راه منافع شون رو بدست میارن برای همین نمیخوان کسب و کارشون بخوابه.اما ما مزاحم پول دراوردنشون میشیم میدونی؟!
_مطمعنی؟!یا شایدم میخوای دلیل موجهی برای خون آدمایی که ریختی بیاری؟!
با دیدن اخم های عمیق و برق چشم های مرد فهمید بلند بلند فکر کرده!
چند ساعت پیش اوقات خوشی رو کنار هم گذرونده بودن و این بحث جدی باعث شده بود حس کنه هنوز تا شناخت مرد روبه روش راه زیادی رو داره. و ناخودآگاه این فکر اومد تو ذهنش که حتی اگر باهم رابطه احساسی و جنسی داشته باشن.اما بازم نمیتونم بهش اعتماد کنم!
اخه چطور ممکنه یک روز انقدر بهش احساس نزدیکی کنه که هیلی راحت پیشنهادشو بپذیره یا لحظاتاحساسی خیلی نابی رو باهم بگذرونند و روز بعد اینطور جدی بیان راجب سازمان و کارهایی که انجام میده بحث کنند.گاهی اوقات نگاه جونگ کوک درست مثل الان سرد و بی روح بود.طوری که هیچ حسی رو بهش منتقل نمیکرد. و این باعث میشد لرز خیلی بدی به جونش بیوفته.این مرد یه چیز ناشناخته تو وجودش داشت که جیمین خیلی ازش میترسید اما هنوز نفهمیده بود چیه!!
شایدم خیالاتی شده بود.
_اااه...منو خفه کن...میخام با دیکت گلومو پر کنی...خواهش میکنم!!
جونگ کوک بدون جواب دادن چرخید و صدارو بالا برد.اون لعنتیای هورنی انگار راند جدیدی رو شروع کرده بودن.اه و ناله ها و التماس های مرد سفید پوست اونقدر خواستنی و بی شرمانه بود که جیمین رو خجالت زده میکرد و باعث میشد این جمله در افکارش نقش ببنده که چطور ممکنه یه فرمانده اونم تو همچین جای خطرناکی با همچین سبک زندگی ای بتونه این ساید رو داشته باشه.پایان فلش بک
_شماره ۶۰!!
وقتی چشمش به پوتین های مشکی مرد که درست جلوش بود افتاد بهت زده نگاه ترسیده ش رو بالا آورد و با دیدن لی فرانک،فرمانده شون اونم تو این فاصله نزدیک خون تو رگاش یخ زد.حالا که چهره پر از خشمش رو دیده بود اه و ناله هایی که مدام تو گوشش اکو میشد کاملا محو شده بودند و برعکس چند دقیقه پیش که با یاداوری اون التماس ها میخواست از خنده پخش زمین بشه حالا فقط ترس بود که تو وجودش رخنه کرده بود.
از نگاه تیز مرد میتونست بخونه چیز خوبی در انتظارش نبود!______________
سلام
ببخشید که دیر به دیر اپ میشه.ولی مطمعن باشید وقتی ریدر هام خوب حمایت کنن منم انگیزه میگیرم و زود به زود آپ میکنم.صادقانه تعداد ووتای پارت قبل منو به این فکر انداخت که نکنه به اندازه کافی خوب نیست و باید انپابلیشش کنم؟!
نمیدونم.ووت های شما همه چیزو مشخص میکنه.اگر خوب حمایت کنید منم تند تند اپ میکنم و ادامه میدم💙
ووت=20

YOU ARE READING
lotus
Werewolfفصل اول کامل شده نام داستان: نیلوفر آبی کاپل:کوکمین ژانر:رومنس،انگست،اسمات،مافیا،امگاورس روزی فرا خواهد رسید تکه های شیشه ای شکسته شده قلبت را زیر نور ماه با چشم هایی لبریز از مروارید و دستانی به سردی رایحه کاج و پاهایی به بی رمقی بید مجنون،هنگام رس...