اخر هفته زودتر از اونچه که انتظار میرفت رسید.حالا پیش ته زندگی میکردو از وقتی اومده بود تصمیم گرفته بودن کارای خونه رو تقسیم کنن.ته غذا میپخت و خرید میکرد و جیمین هم تمیز کاری های خونه رو انجام میداد.
اعترافش سخته ولی حتی فکرشم نمیکرد دوری از خانواده ش و مستقل شدن اینقد سخت باشه...البته جیمین هر روز به اونا زنگ میزد و احوالشون رو جویا میشد.این که بیاد پیش ته واقعن تصمیم خوبی بود...اون بهترین دوست جیمین بود و بهش ارامش میداد...البته که تهیونگ بعد از سر کار که میومد خونه کلی غر میزد که خسته است و بهتره شام و بیرون بخورن ولی هر دفعه جیمین با ماساژ دادن شونه هاش دلشو بدست میاورد و تهیونگم از اون غذاهای خوشمزه مامان پز براش میپخت.با شنیدن صداش از افکارش بیرون کشیده شد
_جیم؟؟..کجایی زود بیا ...فک کردم گفتی از اون سریال خوشت نمیاد؟
_اوه تهیونگ شی...این سریال واقعن خوبه...ولی خب من فقط دو قسمت نگاه کردم چون عجله داشتیم و قراره بریم کلاب ..اینو گفت و با اینکه تهیونگ نمیدیدش لباشو جلو داد و چشماشو درشت کرد.
_طوری نیس موچی شی بعدن با هم میبینیم
تهیونگ اینو در حالی میگفت که گوشش رو به در حموم چسبونده بود و هنوز از حرف جیمین مطمعن نبود که جیمین با حوله تنی اومد بیرون
_اووو ته ته چقد خوشتیپ کردی...برای کلاب زیادیه میدزدنتاا
_کمتر دلبری کن جوجه رنگی...تا وقتی یه امگا چشم عسلی و موبلوند با لپ های موچی طورش کنارمه کسی به من نگاه نمیکنه.اینو گفتو سرشو تو گردن جیمین کرد و اونو تو بغلش فشرد.جیمین در حالی که سعی میکرد بوش لوش نده که چقد عاشق بغل شدنه ریز و با عشوه خندید
_نکن ته ته قلقلکم میادد
اینو گفت و راهی اتاق شد تا اماده شه...بعد از خشک کردن بدن و سشوار کشیدن موهاش یه پیرهن با شلوار مشکی جذب و پلیور مشکی. با خطای طلایی لوزی پوشید و بعد از حالا دادن موهاش، کمی برق لب زد و خط چشم ملایمی کشید...با عطر مورد علاقه ش دوش گرفت و بعد از گذاشتن کلاه روی سرش رفت پیش ته_وااو....چقد دلربا شدی جیمی...میترسم...امشب باید حواسم بهت باشه جوجه کوچولو
جیمین ریز خندید و بعد با هم سمت ماشین که تو پارکینگ بود رفتن
_جیم...امشب هوبی و جین هیونگم میان...هر دوتاشون سینگل ان.. و مهربون اونا هیونگام ان...مطمعنم عاشقشون میشی...وقتی رسیدیم لطفن پیششون راحت باش.تمام مدت جیمین با دقت به حرفای هیونگش گوش میداد و تایید میکرد...بعد از پارک کردن ماشین پیاده شدن.
_وای ته ته... اینجا اصن به تیپ من نمیخوره...معلومه این کلاب مخصوص خرپولاس... اینجا بدرد من نمیخوره اینجور کلاب ها راحت نیستم..
_عع..همین الان گفتم بهت مشکلی نیس...بیا بریم جوجه
تهیونگ دست جیمین و گرفت و وارد کلاب شدن...برخلاف ظاهر اراسته و ساکت بیرون کلاب ...اینجا پر از جمعیت بود...صدای اهنگ به قدری بلند بود که جیمین اوایل گوشاش زنگ میزد.اونجا یه کلاب مجهز بود با خدمات متنوع...این کلاب به روی همه ادما با هر جور گرایشی باز بود و برای راضی کردن همه هرزه های خوشگل و حتی توی سکس های متنوع داشت که همه رو راضی میکرد...حتی اونجا خدمات ویژه ای برای افراد پلی سکشوال(گرایش خاصی که در اون فرد همه چیزو میتونه امتحان کنه..و در عین حال هم میتونه تاپ باشه هم باتم...ولی صرفا هرزه نیستن)داشتن... جیمین با حیرت به دختر و پسرایی که تو هم میلولیدن بوی کام و فرموناشون همه جارو گرفته بود نگاه میکرد . با دیدن سه تا الفا که به جون یه امگاعه پسر افتادن،پایین نگاه کرد و حجوم خون به صوتشو حس کرد .تهیونگ که حال جیمینو دید نیشخندی زد و اونو سمت خودش کشید...
_عاهه معذرت میخوام جیمیناا یادم نبود تو تازه به سن قانونی رسیدی...ولی اصن موردی نبود در کلاب ها به رو همه بازه، ینی واقعن قبلن نیومده بودی؟
_نه ته ته.. من که همش سر کار بودم...بعدشم..ادای ادمای بی خبرو در نیار من هر کار که بکنم یا با تو انجامش میدم یا دربارش حرف میزنم باهات.جیمین با لحن دلخوری گفت
_اووو...حواسم نبود راست میگی جوجه من. راستش نزدیک دوره راتمم ...بیش از حد وحشی میشم...از ترس اینکه به کسی صدمه نزنم با کسی سکس نمیکنم تو این موقع...برا همین گفتم امشب بیایم یکم خوش باشیم...اینجا امگاهای خوشگلی داره..و بعد از چشمک خوشگلی که تحویل جیمین داد سمت میزی که هوبی و جین نشسته بودن رفت.
_اووو اینجارو...تهیونگ چشمم روشن چه امگای خوشگلی طور زدی... چه باسن قلمبه ای داره ..هوبی اینو درحالی که داشت با چشماش جیمینو میخورد گفت
_ااا...هیونگ این دونسنگمه...جیمینهه..جیمین عزیزم اون شوخی کرد جدی نگیر
_عع...واستا ببینم کدوم شوخی...جیمینا من فاکر خوبی ام رو من حساب کن بیبی
جین در حالی که لبخند شو به زور میخورد و به گونه های قرمز و چشمای درشت جیمین نگاه میکرد نتونست بیشتر از این خودداری کنه و زد زیر خنده
_هه هه ...جیمیناهه..اخخ دلمم..خدا لعنتت کنه هوسوک بچه رو ترسوندی.جیمین عزیزم نیازی نیس بترسی
_اممم..من امگای ته ته نیستم ..با هم دوستیم و الانم با هم زندگی میکنیم
_اوهه خدایا...مطمعنی فقط دوستین؟؟..ببینم ینی تا حالا واسط شق نکرده؟؟تا حالا مچشو تو حموم که در حال خودارضایی باشه و در حالی که تو رو تصور میکنه، اسمتو ناله کنه نگرفتی؟؟یاا...اوم..چمیدونم مثلن یه حوله غرق کام تو حموم که تو سطل اشغال مچاله شده...
_چشمای جیمین به درشت ترین حد خودش رسیده بود
_هیونگگ...شاتاپ پلیز ..درسته من اونو نیمه روحه خودم میدونم..ولی نه اونجوری که تو فکر میکنی،اون بهترین دوستمه هیونگ!!
هوبی که از همراهی نکردن تهیونگ واسه سربه سر گذاشتن جیمین حالش گرفته شده بود باشه کوتاهی گفت و مایع تو جامشو تکون داد
_اههه...جین هیونگ...بیا امشب بترکونیم...میخوام یه امگای خوشگل طور کنم و حسابی خوش بگذرونم
_موفق باشی فرزندم...بنظرت امشب منم شانسی دارم؟؟
_اوه سوکجین بیخیال تو توی جذب الفاها اصلن استعداد نداری
_یاااا ...من ورلد واید هندسام اعظمم همه برام له له میزنن ...اصن خودت چرا هنوز سینگلی بدبخت هاا؟؟
_هوبی که عاشق حرصی کردن هیونگش بود ابروهاشو بالا داد و دستشو به چونش رسوند و قیافه متفکری گرفت
_هیونگ من با سینگلی مشکلی ندارم..من فقط یه سوراخ میخوام که دیکمو ببلعه و توش کام شم همین
با شنیدن حرف هوبی سوکجین و تهیونگ قیافه شونو به حالت چندشی در اوردن و جیمین نگاهشو به زمین دوخت
_انی وِی...من میرم نوشیدنی بگیرم.. جیمین بیبی چی میخوری؟؟
_نمیدونم...یه چیز سبک باشه... هرچی
_عاعاا...جیمینا...امشب اولین نوشیدنی تو میخوری یه چیز سنگین بردار
_چی؟؟بنظرت برای شروع نباید سبک باشه؟؟!
_نه...اگه بخوای همیشه محتاط باشی هیچوقت نمیفهمی ظرفیتت چقدره .. درضمن اینجوری بهت خوش نمیگذره باور کن
با موافقت جیمین تهیونگ دو تا نوشیدنی گرفت و سر میز اورد
جیمین بعد از خوردنش احساس گیجی میکرد...بدنش داغ شده بود و پرانرژی...دلش میخواس برقصه
_خب جیمینا بگو ببینم دلت پیش کسی نیس؟؟چند بار تا حالا رابطه داشتی؟؟هنوزم تنگی؟؟اگه یه وقت
_هیونگ!!!محض رضای خدا جیمی منو اذیت نکنن..به خودش مربوطه که چند بار...کجا..کسیو به فاک داده یا به فاک رفته...
_م..من تا حالا رابطه ای نداشتم...هنوزم تنگم؟؟..عاا...خب تو دبیرستان فقط در حد کراش بود از یه دختره خوشم میومد...و درمورد اون..تا حالا با پسرا رابطه نداشتم...درسته که یه امگام ولی فکر نمیکنم گِی باشم!!
_اوه خدای مننن..پس باکره ای؟!..اگه من یه امگا بودم تا الان تو این سن صد بار به فاک رفته بودم...چه خوب خودتو نگه داشتی...پسر کونت واقعن نرم و کردنی بنظر میاد...چه جوری تونستی باکره بمونی.
امشب میتونست همه چی عادی پیش بره... البته نه تا وقتی که مین یونگی پشت به جیمین کنار میز بار نشسته بود و از حرفای هوسوک سفت شده بود!!
جیمین با گیجی پلک زد
_ممنون هیونگ نظر لطفته...ته ته من میرم یکم برقصم.
جیمین با لبخند کوچکی رو به هوبی و تهیونگ گفت
_میخوای باهات بیام؟
_عاهه نهه..بنظر توام نمیتونم یه الفا برا خودم پیدا کنم
_من غلت بکنم همچین فکری...
_من که اینطور فکر میکنم جیمی...ولی به هر حال..همه که نباید مثه من جذاب باشن...درکت میکنم
جیمین با حرص فکشو فشرد و بعد از سرتکون دادن سمت پیست رقص رفت
_چقد از خود راضی...تو فقط یه فاکر عوضی ای که قراره تا اخر عمرت تنها بمونی
وسط پیست رقص رفت و خودشو میون جمعیت جا کرد و با ریتم شروع کرد به رقصیدن..گرم و پرحرارت میرقصید ...لبخند شیرینش و دستای کوچولوشو که وقتی خمیازه میکشید جلو دهنش میگرفت...جلوی اون پاستیلای نرم و خوردنی..
_پارک جیمین....تو واسه اینکار افریده شدی شده..
با بدنی داغ و پایین تنه ای فعال و دیکی سیخ شده سمتش حرکت کرد و از پشت اروم خودشو به جیمین چسبوند
.
.
.
.
.
.
.
پایان پارت چهارم
___________
سلام خوبین؟
امیدوارم لذت برده باشید عزیزای من :))
ووت و کامنت یادتون نره..فالوم کنین ممنون میشم😩
لطفن نظرتونو راجب داستان و روندی که حدس میزنید پیش بره بگید🥲💙
ŞİMDİ OKUDUĞUN
lotus
Kurt Adamفصل اول کامل شده نام داستان: نیلوفر آبی کاپل:کوکمین ژانر:رومنس،انگست،اسمات،مافیا،امگاورس روزی فرا خواهد رسید تکه های شیشه ای شکسته شده قلبت را زیر نور ماه با چشم هایی لبریز از مروارید و دستانی به سردی رایحه کاج و پاهایی به بی رمقی بید مجنون،هنگام رس...