♡⁩part9⁦♡

645 73 9
                                        

_حالا نمیشه مام باهات بیایم؟؟
تهیونگ درحالی که موهای فرفری مشکیشو میکشید و سعی میکرد حسادتشو پنهان کنه بار دیگه بهش اصرار کرد
_نه،نمیشه هیونگ،درکت نمیکنم..فقط قراره باهاش برم دکتر...نمیخوام برم سر قرار که اینقدر حساسی!
سوکجین درحالی که سعی میکرد خونسرد باشه و جامشو رو زمین نشکونه نفس عمیقی کشید...میتونست وقتی ریسش که به گفته جیمین اسمش مین یونگی بود میاد تا جیمینو ببره شیشه های شکسته جام رو روی شاهرگش بزاره و تهدیدش کنه که اگه مراقب دونسنگ عزیزش نباشه کارشو میسازه...شایدم از شدت حرص جنازشو تو اسید میسوزوند تا برای همه درس عبرت شه و هیچ الفایی جرعت صدمه زدن یا نزدیک شدن به جوجه کوچولوشو نداشته باشه..نیشخندی از افکار شیطانیش زد(از این رفیقا لطفنن به پیوی مراجعه کنه با تشکر😂😭)
_گفتی قرار؟؟!چشمم روشن...مگه اینکه از رو جنازم رد شی ...از این به بعد هر الفایی خواست باهات معاشرت کنه اول باید از فیلتر من رد شه،بعد دکتر رفتن سریع برمیگردی، خونه منتظرتیم...درضمن فاصله یه متریتو با اون الفای عوضی حفظ میکنی مفهومه؟؟
هوسوک با سر حرفای جین رو تایید کرد
_اگه من یا سوکجین یا ته همرات میومدیم خیالم راحت بود....اهه نمیدونم چرا حس خوبی بهش ندارم
جیمین لبخند شیرینی زد که هوسوک اخماشو تو هم کشید،ولی خیلی دووم نیاورد اخه لبخنداش سنگ رو اب میکرد(برعکس من تو خونه سعی میکنم خنده مو پنهون کنم چون همش باید واسه خندیدنم دلیل بیارم...🥲💔)
جیمین همونطور که لبخند شیرینی به لب داشت سعی کرد اون حس بد رو از بین ببره
_دلیل این رفتارتونو نمیفهمم...انگار ارث پدرتونو بالا کشیده بنده خدا!!...چون فقط گفتم کنارش حس امنیت میکنم و ازش خوشم میاد و بهش اعتماد قلبی دارم اینجوری رفتار میکنین؟؟!
تهیونگ با شنیدنش اخماشو تو هم کشید و دست به سینه جواب داد
_چی؟؟!یه جوری میگی که انگار اینا چیزای بی ارزشی ان
جلوتر رفت...سینه به سینه اون امگا وایستاد و چونه شو بالا گرفت... سرشو جلو برد وخیره به چشماش و با لحنی دلخور لب زد
_اعتماد قلبی و حس امنیت؟؟!اینا حس هایی ان که من از همون بچگی سعی داشتم نسبت بهم داشته باشی‌... معلومه وقتی کسی یه شبه بتونه قلبتو به دست بیاره و اعتمادتو جلب کنه احساس خطر میکنم...این طبیعیه..دقیقا از چیش خوشت میاد درکت نمیکنم!!
جمله اخرو تقریبا فریاد زد
هوسوک لبخند شیطنتت امیزی زد و حرف تهیونگ رو قطع کرد:
_اه پسرا...هر کی دیگه بود الان میگفت تهیونگ به جیمین علاقه داره...ولی من شما دوتا احمقو خوب میشناسم فقط بیش از حد صمیمی این
تهیونگ با پررویی تمام گفت
_نظر تو یا بقیه اصلا مهم نیست هیونگ...من مراقبشم ..من خونه امنشم...قرار نیس به همین راحتی اجازه بدم کسی جایگزینم بشه!!
جیمین صورت تهیونگو سمت خودش کشید و بوسه اس سبک به لبش زد که تهیونگ از جاش پرید
_ااییشش...چته بچه
سوکجین که سعی میکرد لبخند شو پنهان کنه به شوخی لب زد:
معلومه میخواد مختو بزنه
تهیونگ بدون توجه به هوسوک و سوکجین که داشتن از اون شوخی مسخره رو کاناپه جر می‌خوردن با بدخلقی گفت:مگه نشنیدی؟؟اون دیگه بهم نیاز نداره!!
جیمین دستشو نوازش وار رو گونه ش حرکت داد، پیشونیشو به پیشونی الفا چسبوند و با لبخندی که میدونست قند تو دل هیونگش اب میکنه خیره به اون چشم های وحشی لب زد
_ته ته...تو خونوادمی...هیچکس... هیچوقت..نمیتونه جاتو بگیره...حتی اگه از اون الفا خوشم بیاد ولی اون نتونه با بهترین دوستم که تو باشی کنار نیاد...از زندگیم بیرونش میکنم باور کن!!
تهیونگ لبخند شیرینی زد...از اون لبخندای مستطیلی جیمین کش!..بوسه ای به بینی امگا زد و سرتکون داد
_باشه...بهت اعتماد دارم چیمی...برو تا دیرت نشده
تهیونگ با لبخند آهسته گفت و بار دیگه اون عطر مسخ کننده لاوِندِر رو با سخاوت تمام به ریه هاش فرستاد

lotusWhere stories live. Discover now