⁦part32♡⁩♡

231 35 12
                                    

_واای نهه...جونگ کوک... الان میوفتمممم
جیمین با ترس لب زد و پیرهن مشکی جونگ کوک رو که دکمه هاش در مرز انفجار بودن و عضله های اون مرد رو به خوبی به نمایش گذاشته بودند به طور غیر ارادی چنگ زد
_هی هی...نترس چیزیت نمیشه!
جونگ کوک با لمس کمرش و نوازشی محسوس گقت و سعی در اروم کردنش کرد‌.
اولش که برای عوض کردن حال و هوای جونگ کوک پشنهاد داد دم غروب به شهربازی برند خودشم هیجان زده بود.اون همیشه عاشق شهر بازی بود و زمان خیلی زیادی از خوشگذرونیش تو همچین جایی می‌گذشت ولی حالا که چشمش به پایین برج و ارتفاع شون از زمین میخورد همه چیو تار میدید و سرش گیج میرفت.
_دارم بالا میارم!
جیمین دست پاچه لب زد و سعی کرد ازش فاصله بگیره اما جونگ کوک لجوجانه با دودست کمرشو گرفت و به خودش نزدیک تر کرد تا بتونه با نگاه و حرف های ارامش بخش ترس پسر رو از بین ببره
_عاعا... اینجوری نگو جیمین شی!
_من نمیتونم سرگیجم میگیره.
خواست دستش بندازه ولی وقتی چشمای نم‌زده شو دید به سختی خنده شو خورد و سعی کرد خودشو کنترل کنه.
_اگه بتونی با من انجامش بدی قول میدم منم در عوض بهت تیر اندازی یاد بدم.
_تیراندازی؟
نگاهی به ارتفاع زیاد شون انداخت و بندهای دور کمر پسر را محکم کرد.
_اوهوم
_جعون جونگ کوک!!
با لحن محکم پسرک ریزه میزه ازش فاصله گرفت و نگاه گیج‌شو بهش دوخت.
_جانم؟
با شک بهش خیره شد و موهاشو که حالا بی‌شباهت به پشمک نبودن با دستاش شونه کرد.لب‌هاشو با زبونش خیس کرد که ناخودآگاه موجب حرکت سیبک گلوی مرد شد.
_ولی من که ازت نخواستم تیر اندازی و کار با اسلحه یادم بدی!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد دلیلی قانع کننده بیاره بدون اینکه پسر متوجه واقعیت بشه.
_ببین...تیر اندازی خیلی باحاله...من گاهی میرم شکار و سرگرمی مورد علاقمه ولی نه تنهایی!!
_خب که چی؟!
جیمین با بیخیالی لب زد و سعی کرد گره طناب ایمنی که دور کمرش با دستای گرم اون مرد سفت شده بود رو باز کنه.طوری محکم گرده زده بود که هیچ جوره نمیشد بازش کرد بیشتر مثل یه گره کور بود.
نفسش رو کلافه بیرون داد.
_اه مسیح!
اب دهنشو قورت داد و سعی کرد نگاهشو تغییر بده.از همونایی که شبیه یه خرگوش نرم و تو دل برو میشد و فقط به پدرش نشون می‌داد.
_خب من از تنهایی بدم میاد فکر کردم حالا که تو هستی میتونم بلاخره کارای مورد علاقمو با هم خونم انجام بدم اما به نظر میاد دوست نداری پس اسرار نمیکنم.
چشمای کهکشانی و معصومشو که به پسرک خیره بود بست و روشو به سمت دیگه ای کرد.جونگ کوک بازیگر قهاری بود و تقریبا امکان نداشت با این روش توجه کسی رو جلب نکنه!
*افرین جونگ کوک شرافت و جذبه چندین و چند ساله تو با این حرکت به فنا دادی اگه افسر کیم تو این وضعیت ببینتت تا اخر عمر مسخره‌ت می‌کنه!
جیمین که با دیدن معصومیت و غم تو چشمای جونگ کوک قلبش سرشار از ابرهایی با احتمال بارش اکلیل شده بود دستاشو تند تند تکون داد و معصومانه انکار کرد.
_نه نه منظورم این نبود!
_می‌دونم که ادم کسل کننده ای ام و نمی‌خوای باهام وقت بگذرونی...بهر حال همونطور که تعریف کردم تو بچگی هم پدرم تنها کسی بود که منو می‌خواست از تو توقعی ندارم!
بینی‌شو بالا کشید و به طور نمادی انگار که سردش شده باشه خودش رو بغل کرد.
*ودفف جونگ کوک داری اداهای جیمینو به خودش تحویل می‌دی؟استعدادت تو بازیگری بی نظیره چه طوره هنرتو به تمام دنیا نشون بدی داری حیف میشی!
جیمین با صدای بغض آلودی لب زد:
_ل... لعنتی!
*الانه که گریه کنه الانه که گریه کنه...یک..
دو..
جونگ کوک تو ذهنش گفت و منتظر موند
_من...هق...متاسفم منظورم اون نبود
نیشخندی از موفقیتش و پیچوندن بحث به نفع خودش کرد و با ملایمت جیمین رو بغل کرد.
_پس دوست داری تیر اندازی یاد بگیری؟
_ا...اره
جیمین نامطمعن لب زد.
_دفاع شخصی چطور...اونم دوس داری مگه نه؟
_معلومه!!
_نظرت راجب عضله سازی و سیکس پک چیه..هوم...دوست داری باهم ورزش کنیم؟
سرشو تو گودی گردن جیمین کرد و بوی نرگس بارون خورده رو بو کشید.انگار پسرک تو بغلش خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود.
_اره...هر چی که تو بخوای...فقط... دیگه ناراحت نباش!
جیمین می‌دونست که کوچک ترین علاقه ای به ورزش های رزمی یا تیر اندازی نداره ولی دلش نمی‌خواست دل مردی که مثل بی‌پناه ها بنظر می‌رسید رو بشکنه.حتی داشت خودش رو سرزنش می‌کرد که چرا از اول فقط قبول نکرده.
لبخندی به مهربونی پسر زد و محکم تر بغلش کرد.اگه می‌دونست برای امنیت خودش هم که شده باید این چیزا رو یاد بگیره واکنشش زمین تا آسمون فرق داشت.مطمعن بود که لوکیشنش امنه چون توسط سازمان انتخاب شده بود.اما با دیدن جاسوسی که در زیر زمین دنبال اسناد محرمانه این پرونده یا شایدم چیزی که جونگ کوک درباره ش نمیدونست می‌گشت فهمید آب از سرش گذشته و نه تنها سازمان محافظت از افراد انجمن گولدن بٕرٕین هم نمی‌تونه ازش محافظت کنه بلکه جون جیمین هم به خطر افتاده بود چرا که اون پسر ناخواسته درگیر این پرونده چندین ساله که سعی می‌کردند در خفا و بدون نقص اون هم همراه افسران خبره و کارکشته انجمن به پایان برسوننش شده بود.
همه چیز ازون سوال مسخره شروع شد.وقتی بطری خالی و شیشه ای ویسکی به نفع جیمین چرخید و اون باید از جونگ کوک سوال میپرسید و در صورت جواب ندادن کاری که جیمین بهش می‌گفت رو انجام می‌داد.

lotusWhere stories live. Discover now