♡part8♡

519 75 6
                                    

_یااااا....من بازی نمی‌کنم این دسته ش خرابه!!
_هیونگ...هر دفعه که میبازی همینو میگی...خسته نشدی این همه بهانه الکی میاری...فقط قبول کن من بردم
تهیونگ با لبخند مستطیلیش گفت و با چشماش برای هیونگش خط و نشون کشید
_هِی!! سوکجینااا فقط شکستو قبول کننن..
_نهه نمیخوام یه دور دیگهه
_اهه...چرا فقط اعتراف نمیکنی که از کیمانو پوشیدن خجالت میکشی
هوسوک با دهن پر درحالی که داشت پف فیلشو میخورد و همراهش اسپرایت مینوشید گفت
_اهه...گندت بزنن هوسوک ...بهت گفتم بری واسه نهار وسیله بخری ولی تو پف فیل و اسپرایت گرفتیی!!؟واقعا این همه علاقت به اسپرایت غیر عادیه!!
_شما درک نمی کنین...من عاشق چیزای خنک و لیمویی ام
_اوکی...مثه اینکه چاره ای نیس!..بده من اون کیمانو رو بچه!!
سوکجین با لبای اویزون گفت و منتظر موند
_هیونگ!!قرار بود هر کی بازی رو برده یه شرط اضافه هم بزاره..نکنه یادت رفت؟
_نه یادم نرفته...خب بگو چیکار کنم؟
_باید..باید کیمانو بپوشی و بزاری من ارایشت کنم...گوشواره بنداز ...یه کیف دوخترونه بنداز و مثه یه دختر ۲۷ساله معمولی برو خرید... میدونی که...نهار نداریم...اینجوری هم به نهارمون میرسیم هم اینکه تو وقتی رسیدی فروشگاه ویدیو کال میگیری و ما حسابی میخندیم..
سوکجین انگشت فاکشو به نشونه اعتراض بالا اورد
_فاکک یووو ال!!...خیلی عوضی شدین...دفعه بعد که ببرم حالتونو میگیرم منتظر باشین
_اهه هیونگ... هر دفعه همینو میگی ولی حقیقت اینه من تو پلی گیم همشه بهترم
تهیونگ با لبخندی ملیح گفت و ابروهاشو بالا داد
_اوپس!!
هوسوک گفت و بعد هر دو زدن زیر خنده.. و این سوکجین بود که صوتش از عصبانیت قرمز شده بود و قصد داشت جاروی کنار دستشو تو سر اون دو تا الفای احمق بکوبه
_دینگ دانگ
_اوه...کی پیتزا سفارش داده؟
سوکجین با عصبانیتی لبریز شده لب زد
_فک کردین میزارم غذای بیرونو بخورین عوضیای تخس؟؟!
_اخخ...هوسوک بدو تا هیونگ نرفته پیتزارو بگیر دوتایی بخوریم
تهیونگ با خنده درحالی که خودشو روی جین انداخته بود تا جلوشو بگیره گفت
_ولم کنن ته ته‌...الان حال همه تونو میگیرم مگه غذای من چشه؟؟!
_اوه... جیمین ؟؟!
هوسوک قفل درو باز کرد ولی به جای پیک موتوری جیمینو دید که با کت و شلواره سورمه ای و موهای تازه شونه شده دم در واستاده...ظاهرش مرتب بود...ولی رایحه ش و پریشونی چشماش که مدام سعی میکرد به چشمای هوسوک نگاه نکنه چیز دیگه ای میگفتن
_س..سلام هیونگ...میتونم بیام تو؟؟
مثه گربه های بی پناه معصومی میموند که راه خونه شونو گم کردن و چند روز آواره بودن
_جیمیناااه کمکک
سوکجین درحالی که سعی داشت نفس بکشه و دونسنگ تخسشو از روش کنار بزنه با دیدن جیمین گفت
جیمین خنده ای به وضعیت دو تا هیونگاش کرد...تهیونگ روی کول جین افتاده بود و دستاشو قفل کرده بود،جین قیافش از عصبانیت قرمز شده بود چون هر چی زور میزد نمیتونست از حصار دستای تهیونگ بیرون بیاد و هم اینکه استین پیر هن چارخونه نارنجی قهوه ایش که روش عطر ملایم گل نارنج بود و اونو از مادربزرگش هدیه گرفته بود پاره شده بود.
_اوه...خدای من اینجا چه خبره؟؟!
تهیونگ جین رو محکم تر گرفت و سعی کرد به هیونگش که داشت موهای فرفری ایریشمیشو میکند و احتمالن قصد کچل کردنشو داشت بی توجه باشه
_جیمین...جیمی گوش نکن اون میخواد پیتزامونو بریزه دور...

lotusHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin