چند ساعتی میشد که درحال رانندگی بود و جونگ کوک بدون هیچ حرفی چشماش رو بسته بود و با فرو کردن صورتش داخل گردن تهیونگ و داخل یقه ی کتش سعی میکرد فقط از داشتن بغلی که از صبح داشت براش میمیرد لذت ببره و پسر بزرگ تر برای راحتیش از یه خیابون به خیابون دیگه و از یه کوچه به کوچه های خلوت دیگه ای میرفت، درسته که هیچکدوم به نگاه های بقیه اهمیتی نمیدادن اما اینکه اطرافشون کمتر شلوغ بود هم میتونست حس خوبی درونشون ایجاد کنه، نمیدونست چقدر داخل سئول چرخیدن که حالا نزدیک به غروب شده، پس نفس عمیقی کشید، حس میکرد صورتش یخ زده._عزیزدلم؟
تهیونگ اروم جونگ کوک رو صدا زد، کمی کمرش رو صاف کرد و داخل یه کوچهی خلوت و تنگ پیچید که مطلقا هیچ رفت و آمدی درونش نمیشد و انتهای اون یه در وجود داشت که معلوم نبود صاحب اون خونه کیه و به کجا انتهای اون خونه وصل میشه.
تهیونگ خسته چشماش رو روی هم یکبار فشار داد و موتور رو خاموش کرد تا سر و صدا و جلب توجه نکنن، نیاز داشت سیگار بکشه و به بهانهی همین گوشه ای نگه داشت تا بتونه حالِ پسرش رو چک کنه اما نه طوری که بفهمه هنوزم نگران ساکت بودنشه، چون از وقتی از عمارت بیرون اومدن هیچ حرفی جز هر بیست دقیقه یکبار تهیونگ که اینطوری میپرسید "نعناعِ من سرت نیست؟" ، "چیزی نیاز نداری بیب؟" یا اینکه "اگر خسته شدی بگو یه گوشه نگه دارم" و جونگ کوک با شنیدنشون نه تنها کلافه نشده بود بلکه لحظه به لحظه بیشتر ذوق میکرد و حالش بهتر میشد، دیدن این شخصیت با ملاحظه و مراقبت کننده از تهیونگ چیزی نبود که هر کسی ببینه و این هیجان زده اش میکرد.
_قلبِ من؟
جونگ کوک ناخودآگاه لبخند کمرنگی رو لباش نشست و با کشیدن نفس عمیقی از داخل گردن مردش لباش رو کمی بالا برد و سیبک گلوی تهیونگ رو نرم و طولانی بوسید، چی میشد اگر تهیونگ جای صدا زدن اسمش همیشه اون رو "قلب" صدا میکرد؟ دلبرانه نبود؟ جوری که انگار با این اسم بدنیا اومده تا مردش اون رو صدا بزنه...
_همممم
_میتونی صاف بشینی؟ میخوام سیگار بکشم!
جونگ کوک دستای گرمش رو که تمام مدت زیر کت تهیونگ پنهان کرده بود از دور کمرش باز کرد و با کمی مکث که دلش نمیخواست و کاملا به اجبار بود صاف نشست، تهیونگ لبخند کوتاهی زد و با کمی کج شدن خودش روی موتور یکی از پاهاش رو روی سطح زمین گذاشت و با دست آزادش از داخل جیب شلوارش زیپوی طلایی رنگ و یه برگ از رول های پیچیده شدهی توتونش رو که داخل اون جعبه ی چرمی بود برداشت و به حالت عادی برگشت دوباره، شاید باید این بار رول های دست سازش رو کمی بیشتر درست میکرد؟
خودش رو عقب کشید تا پسر کوچیکتر جلو تر بیاد و راحت بشینه.
_ سردت نیست؟

أنت تقرأ
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)
حركة (أكشن)_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: ویکوک ژانر: جنایی، دارک، اکشن، انگست، ماجراجویی، اسمات، رمنس خلاصه: فرمانده تهیونگ، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و جئون جونگ کوکی که اد...