Chapter 3 & 4

20.5K 967 1.4K
                                    


(زمان حال-زندان تونسیا-ایالات متحده امریکا)

روی تخت سلول انفرادیش دراز کشیده بود و به اتفاقی که این دو ماه  افتاده بود فکر میکرد که چقدر خوش شانسه که با وجود اینکه جسم اصلی تراشه دست هوسوکه می‌‌تونه از طریق اینترنت، برق و یه صفحه برای ارتباط، راحت اون رو صدا کنه و طرف خودش داشته باشه.
درسته وقتی بعد چند روزِ اولی که وارد اون برزخ شده بودن سعی کرد با تراشه ارتباط برقرار کنه اما وقتی هوسوک شخصا به زندان رفته بود تا کلافه بودن تهیونگ رو ببینه، بهش هشدار داد که بهتره از تراشه برای بیرون اومدن از زندان استفاده نکنه وگرنه ممکنه به تنها دختر کوچولوی شیرینِ هیونگش صدمه بزنه و اونوقت این یونگیه که این بار اون رو نمی‌بخشه، پس تهیونگ بهش اطمینان داد که از تراشه برای فرار استفاده نمی‌کنه تا روزی که جیهوپ تعیین کنه!

تهیونگ حتی وقتی پدرش بهش گفت که می‌تونه اون سه نفر رو از زندان خارج کنه پیشنهادش رو رد کرد.
اما با تمام این اطمینان دادن های دروغی تهیونگ به هوسوک و بعد از مطمئن شدن اینکه کنترل تراشه دست هوسوک نیست ازش استفاده می‌کرد چون تنها تهیونگ بود که میتونست خالق اصلی اون شی عجیب و غریب باشه...
شیء ای که تیکه ای از علم بود و با تمام امکانات و کاربرد نامحدود گاهی تهیونگ رو بخاطر آپدیت هایی که میشد نگران میکرد.

می‌تونست بخاطر بیاره وقتی که اولین روز آوردنشون زندان هرسه تاشون چقدر توی شوک بودن وقتی فهمیدن ماموریتشون لو رفته و حالا اون ها گیر افتادن و بقیه اعضای گروهشون بیرونن و هیچ ایده‌ای ندارن که چطوری... و اگر تهیونگ بعد از چند روز به خاطر نمی‌آورد که تراشه ای هم وجود داره متوجه نمیشد که هوسوک اون هارو داخل اون جهنم پیشرفته گیر انداخته تا به دوتا هدفش همزمان برسه
"گیر انداختن هر سه ی اون ها، چون تا وقتی یکی از اون ها داخل زندان بود دو نفر بعدی سعی در بیرون آوردنش نکنن" و هدف بعدی چیزی نبود جز "پول در آوردن و سرگرمی برای خودش"...
هر آخر هفته داخل زیر زمین اون زندان مسابقه ای برگزار میشد که از دو مبارز های رینگ فقط یک نفر زنده بیرون میومد و افراد ثروتمندی که عاشق دیدن فایت وحشی و خشن زندانی ها بودن می‌تونستن اونارو آنلاین از طریق سایت های مخصوص تماشا کنن و بخاطرش پول هایی پرداخت می‌کردن که تنها فقط هوسوک از داشتنش لذت میبرد.

تهیونگ به خوبی می‌دونست هدف هوسوک از این مبارزه کردن های هر دو هفته یکبار اون ها به نوبت که هر سه اون هارو کم و بیش می‌ترسوند چیه، اون می‌خواست التماسش رو برای بیرون اومدن ببینه اما از اونجایی که تهیونگ هیچوقت برای کسی سر خم نمیکرد، بهش پیشنهاد داد که آخرین مبارزه رو جای جونگ کوک و جان انجام میده و بعد از بردن مبارزه میتونن هر سه‌ی اون ها از زندان خارج شن و هوسوک با وجود اینکه اون ها رو به اجبار داخل اون زندان نگه داشته بود قبول کرد.
تهیونگ حتی ترس جونگ کوک رو به خوبی یادش میومد. وقتی فهمید تهیونگ چه چیزی رو قبول کرده درست یه بحث شدید مثل بحثی که برای اخرین بار توی هُتل باهم داشتن کردن، اما وقتی مدتی کنار هم توی زندان موندن بخاطر این که خودشون رو نجات بدن کم کم به سمت هم کشیده شدن و با دلیل یا بی دلیل با هم حرف زدن و همون باعث شد روز به روز بیشتر باهم توی هر مسائلی موافقت کنن و البته این تاثیر چشمگیری روی رفتار تهیونگ داشت و این رو جان بیشتر از جونگ کوک متوجه میشد.
چون تهیونگ با همه اگر سرد حرف میزد و کاری میکرد از زندگی کردن پشیمون بشن برای جونگ کوک متفاوت رفتار میکرد، هنوزم گارد محکمش پایین نیومده بود اما حالا از دیشب همه چیز فرق کرده بود...
تهیونگ این دو ماه احساسات مختلفی رو با جونگ کوک لمس کرده بود، حتی طوری که وقتی پدرش بعد دو هفته بهش زنگ زد و پرسید به چی نیاز داره اولین حرف تهیونگ این بود که خودش و جونگ کوک هم سلولی بشن.
با اینکه پدرش با کمی مکث و چند تا سوال عجیب که تهیونگ ربطش رو بهم نمی‌فهمید قبول کرده بود و به رئیس زندان دستور داد تا اون هارو هم سلولی کنن، اینطوری اون خیالش راحت بود که وقتی شب خوابیده جونگ کوک توی بقیه سلول ها ازش دور نیست و می‌تونه ازش محافظ کنه...
انگار که جای اون دو نفر عوض شده و حالا تهیونگ بود که از جونگ کوک مراقب می‌کرد، تهیونگ تمام این روزایی که باهم گذروندن رو به خاطر میاورد و می‌شمرد، با اینکه اسمی روی خواسته هاش طبق معمول نمی‌ذاشت اما می‌خواست هر تایمی که باهم می‌گذرونن شمارِ روز و شباش دستش باشه..‌‌.
این برای شخصیت محکم و جدی تهیونگ کمی سافت و دیوونگی بود، نه؟ البته که بود!
تهیونگ می‌تونست متوجه تغییر رفتار نامحسوسی که با جونگ کوک داره بشه و این قدرت عشقی بود که به مرور توی چند ماه طولانی از وقتی جونگ کوک وارد زندگیش شد روی قلب سرد و تاریکش اثر گذاشت و حالا خودش کسی بود که می‌خواست دست جونگ کوک رو بگیره و به سمت روشنایی قدم برداره...
روشنایی‌ای که اگر حقایق پنهانش رو می‌دونست هیچوقت درونش پا نمیذاشت و ترجیح میداد توی تاریکی و اتفاقاتی که خبر نداره غرق بشه.
اما اون پسر با درد زندگی عجیب و پیچیده اش رشد میکرد و پر شده بود از تکرار اتفاقاتی که هیچوقت شک نکرد و هنوزم متوجهش نبود.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)Where stories live. Discover now