Chapter 49 - 50

13.6K 465 528
                                    


«تحت تاثیر»

قدم های نرم و بی صداش رو به طرف تراس برداشت و درحالیکه سیگار تازه روشن کرده اش رو گوشه ی لب‌هاش میذاشت و به منظره ی غروب مقابلش خیره شد و به این فکر کرد چقدر همه چیز در حال آروم گذشتنه، مثل همون یک هفته ای که بعد از اون شب پر خاطره و مست کردن چهار نفره اشون و تا صبح نوشیدنشون توی سالن گلخونه ی جونگ کوک، هر کدوم با برگشتن به ویلا طرفی خوابشون بُرد صبح روز بعد تصمیم گرفتن توی یک هفته بهترین خاطرات رو برای خودشون بسازن، بهترین خاطراتی که شامل گردش، عکس و فیلم گرفتن های دو نفره و چهار نفرشون کنار هم توی برف و جاده ها گذشت، همون خاطراتی که وقتی خسته به ویلا پنهان میبرن غمی رو ته ذهنشون به جا میذاشت که شاید هرگز داشتن چنین چیزی رو نتونن تکرار کنن و ابدی نگه‌دارن و تهیونگ کسی بود که عمیقا باورش داشت.

تهیونگ میدونست روز های سخت تری وارد زندگیشون میشه که ممکنه هر کدوم از اون ها رو به مراتب باز هم تغییر بده اما هیچکس نمیدونست این تغییرات اون ها رو عاقل تر میکرد یا با حس درجا زدن توی یه بازه ی زمانی دیوونه تر.
بازدمش رو با صدا بیرون فرستاد، هوا سرد بود اما خبری از بارون نبود درست برعکس دیروز و همین باعث شد تهیونگ به این فکر کنه هوای برفی ویلای خودشون رو ترجیح میده و شاید واقعا دلش دوباره برای اونجا تنگ شده بود اما وقتی روز قبل به سئول برگشتن و با جان و جیمین خداحافظی کردن تا بعد از استراحت کوتاهی و دوش گرفتن به خونه ی یونگی برگردن باعث شد به این فکر کنه که چقدر زمان از دست داد برای دورهم نگه داشتن یه خانواده، برای تشکیل دادنش و برای مراقبت از اون ها، تهیونگ این اواخر خسته تر از همیشه بود، ناامید تر از روز های قبل اما حضور جونگ کوک همه افکارش رو در هم میشکوند، بهش رنگ میداد، امید میداد و انرژی روحش رو با عشقی که دریافت میکرد؛ تامینش میکرد.
تهیونگ فقط بخاطر جونگ کوک زنده بود، شاید اگر اون پسر توی زندگیش وجود نداشت سال ها قبل درست همون قلبی که اون رو متعلق به پسرش میدونه می‌ایستاد و همه چیز با یک نقطه ته پایان دفتر زندگیش محو میشد و دیگه ادامه پیدا نمیکرد، اما این جونگ کوک بود که تهیونگ رو تهیونگ نگه‌داشته بود و این رو اون مرد خسته به خوبی درک میکرد.

نمیدونست چقدر توی سرما و تراسی که توی تاریکی فرو رفته بود به نرده ها تکیه داد و به اطراف خیره شد و سیگار کشید و سیگار کشید اما به محض اینکه گوشیش توی جیب شلوار جین‌تیره اش به صدا در اومد فیلتر سیگارش رو به دست دیگه اش داد و با انگشت های دست آزادش گوشیش رو از داخل جیبش بیرون کشید و به اسم روی صفحه خیره شد، جان بود، پسر خوش انرژی و عجیبی که تهیونگ اجازه داده بود این اواخر بیشتر بهش نزدیک بشه و طوری سعی میکرد با حرف ها و عملکردش ازش مراقبت کنه که یونگی بخاطرش انجام میداد، پس جواب دونسنگش رو داد و بدون اینکه شروع کننده ی مکالمه باشه گوشی رو کنار گوشش نگه‌داشت، منتظر صدای سر زنده و پر انرژی جان بود اما صداش گرفته تر از چیزی بود که توجه تهیونگ رو جلب نکنه.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن