«خونه»بعد از کشیدن نفس عمیقی درحالیکه با حوله ی کوچیک و خاکستری رنگی موهای نیمه بلندش رو کاملا خشک میکرد ، قدم های آرومش رو به سمت اتاق خوابی که دیشب داخلش با تهیونگ وقت گذرونده بودن برداشت و اول داخلش رو چک کرد و بعد وارد شد.
دوش گرفتن توی حموم طبقه ی بالا بدون تهیونگ باعث میشد احساس عجیبی داشته باشه اما برای فکر کردن به خیلی چیزها به اون تنهایی نیاز داشت ، وقتی که حس کرد انرژی ای توی تنش نمونده سعی کرد از حموم خارج شه و حالا پشت انگشت یه دستش میسوخت بخاطر مشت زدن های پی در پی به تنه ی درخت اما کی اهمیت میداد، فقط انرژیش رو تخلیه کرده بود و فکر میکرد حرف زدن و وقت گذروندن با جیمین و جان اونقدر هم که فکر میکرد بد بنظر نمیرسید و احساس سبک تری داشت.
سرش رو به طرف اون درد شیشه ای چرخوند و نگاهی به بیرون انداخت، بارون هنوزم شدت داشت ولی تهیونگ هنوز خوابیده بود درحالیکه چتری های خاکستری و نیمه بلندش که به راحتی حالا قابل بستن بودن روی صورت و چشم هاش پخش بود و اون بالشت بزرگ و تیره رنگی که عطر تن جونگ کوک رو میداد رو بغل کرده بود، شاید اگر لباس های سفیدش رو پوشیده بود بیشتر شبیه به یه فرشته ی راه گم کرده به زمین بود ولی اون فقط با یه باکسر خوابیده بود حتی هیچ ملحفه و پتویی رو روی خودش ننداخته بود.
جونگ کوک قدم های آروم و بی صداش رو به سمت تخت برداشت، اتاق بوی قوی و خنک عطر نعناع میداد درست مثل تن و موهای خودش ، درست چیزی که تهیونگ بهش نیاز داشت تا ازش نفس بکشه، شاید عجیب بود بعد از تمام ساعت های طولانی و شاید ترسناکی که جونگ کوک گذرونده بود خوابش نمیومد و خسته نبود.
انگار حرف زدن و صبحانه خوردن با جیمین و جان وقتی تمام حرف هاش رو شنیدن و اون ها هم از خودشون چیزهایی به اشتراک گذاشتن تا بگن توی تمام راهی که همه ی اون ها قدم برداشتن تنها نبوده حالش رو خیلی بهتر کرد، جونگ کوک حتی فکر میکرد که داشتن اون حس سبک مطمئنا درست نیست با وجود اینکه حالا هر سه ی اون ها میدونن فرمانده و دوستشون قاتل مادرش خودشه، اما هیچکدوم از اون ها تهیونگ رو مقصر نمیدونستن، براشون قابل حدس بود دلایل تهیونگ اما حتی نمیخواستن به زبون بیارن، چون فکر میکردن توی جایگاهی نیستن که بتونن درست درک کنن و با این تفکر که خودشون ممکن بود چه کاری انجام بدن کمی بیشتر از قضاوت دلسرد شدن._چطوری میتونی بدون من بخوابی هیونگی، این بی انصافیه.
جونگ کوک با لحن نرمی گفت و وقتی حوله ی روی موهاش رو روی صندلی ای که کمی ازش دورتر بود انداخت، به آرومی شروع کرد به در آوردن ست تیشرت و شلوار سبز تیره اش که با وجود اینکه تازه اون ها رو بعد از حموم پوشیده بود قرار نبود زیاد توی تنش بمونه، چون دلش گرما میخواست ...
گرمای پوست تهیونگ اون هم بدون هیچ مانعی روی پوست تن خودش، طوری که محکم بغلش کنه و درونش حل شه پس باید انجامش میداد و وقتی زانوهاش رو روی تخت گذاشت تا به تهیونگ نزدیک بشه مرد بزرگ تر به سرعت تکون خورد و بالشتش رو بیشتر بغل کرد و اخم های پررنگی بین ابروهاش نشست.
این از زیر اون تارهای خاکستری هم مشخص بود، پس جونگ کوک سعی کرد بدون هیچ نوع صدایی و آروم بالشت رو از بغل مردش جدا کنه اما موفق نبود تا وقتی که تهیونگ به راحتی بالشت رو رها کرد و در عوض دست جونگ کوک رو گرفت و به سمت خودش کشید و محکم بغلش کرد. نفس جونگ کوک توی سینه اش حبس شد اما بعد به آرومی وقتی حس امنیت کرد کم کم بازدمش رو آزاد کرد که بوسه ی گرم و شیرین تهیونگ روی چتری هاش نشست.
_همیشه پر سر و صدایی.
صدای خشدار و گرفته اش به سختی بیرون اومد، جونگ کوک متوجهش شد اما با لحن مدافعی گفت.
_هی، من اصلا آدم شلوغی نیستم، تو خیلی حساسی!
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)
Action_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: ویکوک ژانر: جنایی، دارک، اکشن، انگست، ماجراجویی، اسمات، رمنس خلاصه: فرمانده تهیونگ، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و جئون جونگ کوکی که اد...