«همه چیز برمیگرده به تو»
_فیلم پاک شده ی دوربین های مدار بستهی بیمارستانی که مادرم برای آخرین بار داخلش نفس کشید.
با تموم شدن جمله ی تهیونگ ، مویرا به سرعت دست به کار شد و تنِ جونگ کوک یخ بست ، درحالیکه سر جاش خشک شده بود حتی نمیتونست سرش رو از TVمقابلش بگیره .
وقتی تهیونگ نگاهش رو از TVگرفت و به لپتاپ روشن شده ی مقابلش داد حتی اون سعی نکرده بود پسوردش رو پیدا کنه انگار اون تراشه تمام مراحلش رو انجام میداد و حالا روی اسکرین لپتاپ صفحه ی ویدئویی باز شده بود که تهیونگ وقتی اون رو پلی کرد به آرومی لپتاپ رو روی میز مقابلش گذاشت و به مویرا دستور داد._فیلم رو رویTV بزرگ تر نشون بده!
_بله وی.
مویرا که انگار تحت کنترل تهیونگ بود به راحتی جواب داد و فیلمی که توی لپتاپ پلی شده بود بی صدا توی TV پخش شد اما تهیونگ کنار جونگ کوکی که یخ زده و بی روح به اون فیلم نگاه میکرد آروم نگرفت تا حرف بزنه بلکه بلند شد و همینطور که به طرف پنجره ی بزرگ مقابلش میرفت به بارون که بیرحمانه بهش برخورد میکرد و صدای زیبایی ایجاد میکرد خیره شد، از اون سال ها چقدر گذشته بود؟ حس سنگینش هنوز قابل لمس بود._هوسوک یاد گرفته بود همیشه کثیف بازی کنه، اما این بار حتی نمیدونست که خودش هم بازی داده شده وقتی صادقانه بهم گفت تو مادرم رو کُشتی! عاح خنده دار نیست؟ بهم گفت تو مادر عزیزم رو کشتی.
به سردی خندید و سرش رو به طرف عقب نچرخوند تا واکنش جونگ کوک رو چک کنه، چون تازه میخواست آخرین ضربه به مهره های چیده شده ی دومینوی خودش رو بزنه!
اون بازیگردان ساکتی بود که قرار بود نمایشش رو اجرا کنه، چون عادت کرده بود به اینطور بازی کردن درست برعکس هوسوک که واضح و قابل پیش بینی بازی میکرد، اگر میخواست ضربه بزنه به همه نشونش میداد و اگر هم نمیخواست آسیب بزنه اعلام میکرد که کاری رو انجام نمیده که باعث آسیب رسیدن بشه و در حقیقت هیچوقت نمیتونست هیچکدوم از اون ها رو بکشه و دلیلش توجه یونگی بود، ولی تهیونگ برعکس بود ...
اون همیشه برعکس بقیه حرف میزد، رفتار میکرد و حتی واکنش نشون میداد و گاهی انقدر هوشمندانه خودش رو به بی اطلاعی میزد که انگار از واقعیت اطرافش هیچ اطلاعی نداره و شاید به همین روش جونگ کوک رو هم تنبیه کرد، درست مثل حرف هایی که اون شب سرد کنار دریا بهش گفت و پسر کوچیکتر باز هم سکوت کرد، شاید اگه تهیونگ از واقعیت ماجرا با خبر نبود نمیتونست شدت عشق جونگ کوک رو نسبت به خودش بدونه، شاید متوجه نمیشد اون حس نفرتی که از سن پایین شکل گرفته بود و بعد ها تبدیل به عشق شد چطوری رشد کرد و حتی شاید اگر هیچوقت جیمین مرگ خودش رو جعل نمیکرد و باعث نمیشد اون تراشه رو کاملا بسازه از گذشته چیزی متوجه میشد و ممکن هیچوقت مسیر زندگی اون ها به اینجا کشیده نشه.بنظر میرسید اسمی که جونگ کوک برای اون تراشه انتخاب کرده بود حقیقتی بود که نباید هیچکدوم از اون ها فراموش میکردن، "مویرا" اون تکه ای از علم بود که سرنوشت همه اشون رو میتونست مشخص کنه، تکه ای هوش مصنوعی که ممکن بود علاوه بر گذشته ، آینده ی اون ها رو هم تحت شعاع قرار بده وقتی همه ی اون آدم ها چیزی برای پنهان کردن داشتن و ازش به خوبی مراقبت میکردن.
و جونگ کوک ساکت بود، انقدر که حس میکرد قدرت تکلمش رو هم از دست داده، حتی وقتی تهیونگ به سمت میزی که ازش کمی دور بود رفت تا از روی میز سیگاری برداره و روشنش کنه نتونست نگاهش رو از روی اون ویدئو بگیره، چون داشت به خودش نگاه میکرد وقتی داخل اون راهروهای لعنتی بیمارستان جلوی کیم وون زانو زده بود و وقتی پاهای اون مرد رو محکم گرفته تا از رفتن به سمت مادرش خودداری کنه با گریه میخواست که به مادرش آسیبی نزنن، حتی نیاز نبود صدای اون ویدئو رو بشنوه، چون به خوبی صدای گریه های بلندش توی سرش میپیچید، درست مثل خوندن یه دیالوگ، خط به خط، نقطه به نقطه، مکث به مکث ... تمامش زنده بود، اون تنفر شدیدی که از کیم وون پیدا کرده بود همون غریبه ای که گاهی اون رو میدید.

ESTÁS LEYENDO
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)
Acción_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: ویکوک ژانر: جنایی، دارک، اکشن، انگست، ماجراجویی، اسمات، رمنس خلاصه: فرمانده تهیونگ، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و جئون جونگ کوکی که اد...