Chapter 15 - 16

10.4K 555 1.2K
                                    

‌‌
«لمس دردی که انعکاس روحش بود»
‌‌
‌نزدیک به چندین ساعت طولانی گذشته بود و حالا عقربه های کوچیک و بزرگ روی ساعت 20:34 دقیقه قرار گرفته بودن و این یعنی تهیونگ تمام مدت بیهوش بود و تا سه ساعت قبل درست بعد از اینکه سرمش تموم شد تبش پایین نیومده بود!

جونگ کوک هنوز هم نخوابیده بود و بیدار نشسته بود روی صندلیش و خیره به صورت تهیونگ فقط سیگار میکشید طوری که فیلتر تازه ی رولش رو با آتیش فیلتر قبلی روشن میکرد بدون هیچ وقفه ای، اون مرد خیره بود به کسی که قدرت این رو داشت اون رو تغییر بده.

شاید جونگ کوک ترس های زیادی داشت که هر کسی ازش باخبر نبود اما تهیونگ یکی از اون بزرگ ترین هاش بود که مطمئنا به خوبی ازش استفاده شد تا جونگ کوک یه حیوون دست آموز بمونه، چیزی که به خوبی تسلیمش شده بود اما در ظاهر ...

گاهی فکر میکرد باید پشیمون باشه از اینکه به آدم های زندگیش نشون داد نقطه ضعفش میتونه اون مرد باشه درحالیکه پشیمون نبود، نه ... جونگ کوک حتی اگر تمام راه زندگیش رو دوباره طی میکرد تا به اون نقطه از توجه و عشق تهیونگ برسه که بخاطرش تا روسیه بیاد قسم میخورد که دوباره تمام زندگی رو تحمل میکرد فقط بخاطر خاطرات غمگین اما زیبایی که دستی برای نوازش روحش بود.

نفس عمیقی کشید و دود غلیظ داخل دهنش رو از گوشه ی لبش به بیرون فوت کرد، نمیدونست اون چندمین سیگار برای تموم شدن حساب میشه فقط میدونست داخل جعبه ی سیگارش دوتا رول دست ساز دیگه ای بیشتر وجود داره و این خوب نبود!

جونگ کوک برای تحمل کردن اون طعم که حالا با وجود دلزدگی دوباره ازش استفاده میکرد تا هوس طعم دیگه ای نکنه خیلی تلاش کرد، بارها برای ترکیب رولی که میساخت و اسانس هایی که استفاده میکرد تلاش میکرد و تنها خواسته اش این بود که برای طولانی مدت دلزده نشه اما انگار ممکن نبود!

نگاهش رو از مرد بزرگ تر گرفت و با عقب فرستادن سرش به سقف سفیدش خیره شد، ستاره های شبرنگی بهش چسبیده بود که وقتی اتاق توی تاریکی فرو میرفت اون ها رنگ میگرفتن و ظاهر میشدن درست مثل حالا ، شاید قبلا چنین چیزی لبخند به لبش میاورد چون همیشه تلاش میکردن تمام خودش رو به تهیونگ نشون بده، حتی سلیقه و افکاری که داره، حتی از چیزهایی که خوشش میاد یا برعکس هیچوقت خوشش نیومده حرف بزنه، اما حالا فقط با نگاه تلخی بزاق دهنش رو که ترکیب شده بود با دود و رایحه ی گیلاس سیاه قورت داد، سیبک گلوش به آرومی بالا و پایین شد، درست همون نقطه ی جذاب که تهیونگ بارها اون رو نرم و عاشقانه بوسیده بود.

جونگ کوک خسته دستی به چشم چپش کشید و بازدمش رو آه مانند بیرون داد، تمام مدت به چیز های مختلف فکر میکرد، سرش پُر شده بود از صدا، اون شبیه بچه هایی که هنوز حس های مختلفی رو نمیشناختن در حال پردازش احساسات درونیش بود وقتی تا دقیقه ای قبل به تهیونگ خیره نگاه میکرد.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)Where stories live. Discover now