«حرکت مهرههای شطرنج»
از موتور پیاده شد و بدون برداشتن کلاه ایمنیش ، سوییچش رو داخل جیب پالتوی چرمش انداخت، صدای های داخل اسکله آروم بود درست مثل سکوت شب، درست مثل چشم های بی رحم اون مردی که از تیرگی پُر شده بود.قدم های سنگین اما بی صداش رو به طرف قایق شخصی و بزرگش برداشت، اسکله به حدی خلوت بود که هیچکس نمیتونست با وجود مشخص بودنش شاهد رنگ خون روی دست ها و صورت اون مرد باشه یا حتی بوی خون و تیز آهنی که متعلق به خودش نیست رو استشمام کنه، چون ذره ای از اون خون رو پاک نکرده بود.
وارد قایق دو طبقه اش شد، نگاهی به طبقه ی بالا قایق انداخت و بعد راهش رو به داخل اتاقک قایق گرفت و واردش شد، با زدن کلید برق همه جا روشن شد، چشم هاش بخاطر نور اون اواخر اذیت میشد اما اهمیتی نداد فقط کلاه ایمنیش رو از روی سرش برداشت و روی تختش که چند قدم ازش دور بود انداخت، نیاز داشت دوش بگیره تا اون حجم از کثافت رو از صورت و گردن خودش پاک کنه.
نفس عمیقی کشید، معده اش از بوی آهن پیچ خورد ولی بزاق خشک شده ی دهنش رو قورت داد و به سمت حمام ِ سر تا سر شیشه ایش رفت، حوصله ی این که داخل ون کمی استراحت کنه رو هم نداشت فقط میخواست به پوستش آب گرم برسه تا سرمای هوا و سرما وجودش رو کمی کم کنه ... حتی برای ذره ای!
نفسش آه مانند از بین لب هاش خارج شد، خسته تر از چیزی بود که کسی بتونه درک کنه، یا متوجهش بشه، اون چندین ماه طولانی بود که اجازه نداده بود کسی چهره ی آروم و غمگینش رو ببینه، اجازه نداده بود کسی به غرورش آسیب بزنه حتی اگر یه حرومزاده ی واقعی شناخته میشد بین آدم هایی که نگاهشون روی تک تک رفتار های خونسردش بود.
جونگ کوک مدت ها بود که اجازه نداده بود کسی از عطر نعناع بدنش که استفاده نمیکرد به دلایل محکمی برای خودش ، نفس بکشه ... حتی اگر اون آدم خودش بود! اون لیاقت اون عطر رو که متعلق به خودش بود رو نداشت، این چیزی بود که ماه ها پیش بهش فکر کرد.
نگاهی به داخل حموم انداخت و به آرومی شروع کرد به در آوردن لباس هاش، هر کدوم از اون ها بو میداد، بوی آهن، بوی خون، بوی درد، بوی شکنجه و فریاد ... لباس های جونگ کوک بوی روحِ آشفته اش رو میداد که خسته اس و رنگ واقعیش رو مدت ها بود که از دست داده بود.
با یه قدم جلو رفتن زیر دوش ایستاد و دستش رو به سمت دیوار برد و از پنج دکمه ی سیاه مقابلش یکیش رو زد و آب گرم به سرعت از روی سرش سر خورد و کم کم تمام بدنش رو در بر گرفت، پوست یخ زده و سرد صورتش بخاطر برخورد گرما گز گز میکرد و میسوخت، اما اهمیتی نمیداد فقط گذاشت خون از روی صورت و گردنش حتی موهاش پاک بشه ... و کسی چه میدونست؟ شاید لحظه ای درون قلبش آرزو کرد بوی اون خون هایی که ریخته از روی قلب سنگین و سیاهش هم پاک بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/218625098-288-k560535.jpg)
أنت تقرأ
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)
حركة (أكشن)_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: ویکوک ژانر: جنایی، دارک، اکشن، انگست، ماجراجویی، اسمات، رمنس خلاصه: فرمانده تهیونگ، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و جئون جونگ کوکی که اد...