با وارد شدن به منطقهی جنگلی ای که جونگ کوک بهش آدرس داده بود نفس عمیقی کشید و با کج کردن مچ دستش نگاهی به ساعت انداخت، 5 صبح بود هوا رو به روشنایی میرفت، درسته سرد بود اما تهیونگ حس میکرد با دیدن اون حجم از سرسبزی و جنگل پر از درخت دلش میخواد از هواش نفسی تازه کنه پس همینطور که جونگ کوک رو چک میکرد و پالتوی خودش رو روش با یه دست مرتب میکرد، با عوض کردن دستش روی فرمون شیشه ی پنجرهی خودش رو پایین آورد و با کج کردن سرش نفس عمیقی از هوای تازه و زنده ی بیرون کشید. انگار حالش بهتر بود، نیم نگاهی به آسمونِ گرفته و کبودِ بالاسرش انداخت و با آوردن سرش به داخل شیشهی پنجره رو بالا داد تا پسرش سرما نخوره.بالاخره بعد از ده دقیقه ای وارد محدوده ای شد که تهِ اون سنگفرش ها میرسید به یه خونه بزرگ و جنگلی که از از دور هم مشخص بود از رنگ تیره ای ساخته شده بود و حتی از اون ارتفاع هم قابل دیدن بود، تهیونگ لب پایینش رو تو دهنش کشید با کنترل کردن میمک صورتش سعی کرد خمیازه ی کوتاهش رو کنترل کنه و برای همین پره های بینیش کمی گشاد شد و قیافه ی بانمکی به خودش گرفت، از آینه به خودش نگاه انداخت و بعد از تموم شدن خمیازه اش آروم خندید.
داشت به این فکر میکرد شاید اگر جونگ کوک بیدار بود میتونست با لذت از دیدن این قیافه از مردش بلند بخنده و اذیتش کنه اما اون کمی عمیق تر از همیشه خوابیده بود.
_پاپی کوچولو بهتره بیدار شی!
صدای خسته ی تهیونگ بلند شد و یکی از دستاش رو از فرمون جدا کرد و سرعت ماشینش رو کم کرد تا بالاخره به ورودی حیاط جنگلی اون محوطهی بزرگ برسن و دست آزادش رو سمت گردن بیرون اومده از زیر پالتویی که روی پسرش انداخته بود برد و با پشت دستش نوازش وار روش کشید و هی این حرکت رو تکرار کرد و جونگ کوک رو به نرمی صدا زد.
_قلبِ من؟
جونگ کوک بخاطر نوازش شدن گردنش و لذتی که میبرد سرش رو کج کرد تا دست تهیونگ رو بین گردن و صورت خودش نگهداره دلش میخواست بیشتر بخوابه پس بدون اینکه چشماش رو باز کنه با صدای بم و خشداری زمزمه کرد.
_یکم...
تهیونگ بخاطر لحن خوابالودش لبخندی زد و به نوک بینی قرمز شدهی جونگ کوگ نیم نگاهی انداخت. اون الان دقیقا شبیه پاپی هایی شده بود که داشت از نوازش دست های تهیونگ لذت میبرد و صداش حتی ضعیف تر میشد.
_یکم چی عزیزم؟
_ی-یکم بیشتر بخوابم.
_میدونم خسته ای، اما فقط ببین درست راهو اومدیم و این همون خونه ایه که تو گفتی؟ بعد بخواب من میبرمت داخل خونه.
جونگ کوک بدون اینکه چشماش رو باز کنه خمیازه بلندی کشید و با صدای "نامنام" مانندی خمیازه اش رو به پایان رسوند و آب دهنش رو قورت داد، تهیونگ با دیدن واکنش های بانمکش که تابحال ازش ندیده بود لبخند بزرگ تری زد و بی صدا خندید.

أنت تقرأ
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)
حركة (أكشن)_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: ویکوک ژانر: جنایی، دارک، اکشن، انگست، ماجراجویی، اسمات، رمنس خلاصه: فرمانده تهیونگ، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و جئون جونگ کوکی که اد...