Chapter 19 - 20

8.8K 431 1.2K
                                    


«نقطه صفر شروع»

(بچه ها پارت رد روم‌ دوباره توی این پارت اورده شده و تغییراتی هم داخل اون داده شد پس حتما کامل بخونیدش)

صدای قدم های سنگین و آرومش به خوبی در راهروی آخر طنین انداز شد درحالیکه سکوت رعب آوره باور نکردینش رو میشکست ...

همیشه از اون راهرو های طولانی که قدم میزد و رد میشد ممکن بود صداهای زیادی بشنوه یا بر عکس گاهی هم هیچ صدایی از اون جهنم های مجهز خارج نمیشد، جونگ کوک میدونست تا رسیدن به اتاق سفید فقط یک دقیقه باقی مونده.

اون تمام شب قبل رو بیدار مونده بود و لحظه ای پلک روی هم نگذاشته بود حتی وقتی سارا با تمام وجود سعی کرده بود قانعش کنه که کمی هم که شده چشم هاش رو روی هم بذاره اما جونگ کوک فقط دیوانه وار داخل اتاق زیر شیروونی قدم زده بود و جای مشروب قهوه خورده بود برای بیدار موندن و انرژی داشتن.

میدونست که روز سختی خواهد داشت، دَم عمیقی گرفت و نگاهی به تیره پوش بودن خودش که زیر اون تک کت تیره پنهان بود انداخت و همینطور که آیس لاته ی توی دست چپش رو کمی با تکون دادنش میچرخوند تا محتویاتش جا به جا شه، قیافه ی سرد همیشگیش رو به خودش گرفت و خستگیش رو پنهان کرد و نگاهی به اون در لعنت شده که درونش دو ماه و 15 روز شکنجه شده بود انداخت اما اهمیتی نداد به مرور خاطرات توی سرش چون فرصتش رو نداشت.

با رسیدن به جلوی در نگاهی به محافظ هایی که دو طرف ایستاده بودن انداخت، نباید وقت تلف میکرد پس دست آزادش رو به طرف اون حسگر برد و با گذاشتن هر پنج انگشت دست راستش روی صفحه ی هوشمند مقابلش به سرعت هویتش شناسایی شد و با صدای باز شدن اون در آهنی و ضد گلوله جونگ کوک به سمت داخل هُلش داد و واردش شد.

مثل همیشه سکوت بود و سکوت، با این تفاوت که اینبار دود نسبتا زیادی که داشت کم کم محو میشد، بهش یاداوری میکرد اون مرد باز هم در حال دود کردن سیگار برگ های نازک نسبتا بلندیه که براش مخصوص ساخته بود، پوزخند کمرنگی زد مدت ها بود که دیگه براش سیگار دست ساز تهیه نکرده بود اما انگار برای اون والری بزرگ هیچوقت هیچ چیز تموم شدنی نبود.

اون مرد پشت اون دیوار تمام شیشه ای که فقط از درون به داخل اتاق تماما سفید دید داشت ایستاده بود و به نقطه ای نگاه میکرد جوریکه انگار توی بالاترین نقطه از روسیه پشت یه پنجره ی تمام قد قرار گرفته و به منظره ی شب نگاه میکنه.

_نمیخوای اعلام حضور کنی؟

با صدای پدرش، جونگ کوک از فکر کردن خارج شد، سرش نبض میزد پس نفس عمیق و بی صدایی کشید، به خوبی میدونست دلیل زنگ زدن اون مرد برای ماموریت چیزیه که مدت ها بخاطرش صبر کرده بود، اما اینکه جونگ کوک رو تا داخل رد روم و اون اتاق نفرین شده ای که خودش طراحش بود بکشونه باعث میشد بخواد همونجا با لبخند آرومی گردنش رو بشکنه و با دستای خودش همونجا دفنش کنه اما برعکس افکارش لبخند سردی زد و جواب داد.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)Where stories live. Discover now