«ما درون آتشی ایستادیم که خودمون صاحبشیم»با تموم کردن اون جمله لبخند ملایمی زد و گوشی داخل گوشش رو از داخل پنجره ی هلیکوپتر به پایین پرتاب کرد و گوشی داخل دستش رو نزدیک تر به صورتش گرفت تا مردی که سر جاش یخ زده بود رو ببینه ...
قرار بود همه چیز سرگرم کننده تر پیش بره وقتی حالا تهیونگ تبدیل میشد به کابوس واقعی جونگ کوک و این چیزی بود که فقط توی ذهن هوسوک میچرخید ولی تهیونگ خالی بود ... خالی تر از زمانی که مادرش رو دفن کردن ، خالی تر از زمانی که متوجه شد بی پناه ترین شده و حالا تنها خودش رو داره ...
اون مرد توی چند ثانیه از اون شب سرد پائیزی که تمام وجودش رو میخواست بخاطر شوک از دست دادن جونگ کوک بالا بیاره لحظه ای آرزو کرد که ای کاش فقط مرده بود، کاش انقدر ضعیف بود که میتونست جسم خودش رو تسلیم کنه و روحش رو برداره و از اون دنیای عجیب بره ولی ممکن نبود، اون صدای قلبش رو شنیده بود که بهش گفت "تهیونگ هیونگی من؟" و فقط خدا میدونست قلب تهیونگ چطوری لرزید و چطوری ثانیه ی بعدش از حرکت ایستاد!چرا متوجه نشده بود؟ اینکه هوسوک بخاطر یه حسرت احمقانه بخاطر این که خودش و یونگی همیشه همدیگه رو داشتن و اون از دستشون داد حالا داره انتقام همه چیز رو میگیره! چرا تهیونگ متوجه نشده بود که همه اش یه بازی تحقیرکننده است؟
صدای نفس های آروم و لرزونش درحالیکه معده اش از درد تیر میکشید توی گوشش به راحتی میپیچید اما هنوز به صدای جونگ کوک فکر میکرد، اینکه قبل از اینکه حتی صدای ضبط شده ی فیکی که مویرا ساخته بود رو میشنید، جونگ کوک بهش گفته بود که همراه جان وصیتنامه ای نوشته و اون انقدر ترسیده بود که متوجه نشد زمانبندی اون اتفاقات ممکن نبود باهم جور باشه ولی این رو که یه قلب دردمند و ترسیده نمیدونست، ولی حالا متوجه شده بود ...
تهیونگ حالا متوجه شده بود که چقدر عاشق جونگ کوک شده، که چطوری بنددلش پاره میشه اگر اون آسیب ببینه، اینکه چطوری روند زنده موندنش وصل شده به نفس کشیدن یه آدم، حالا قدرت واقعی عشق توی وجودش رو فهمیده بود که وقتی با اطمینان توی چشم های پسرش نگاه میکرد و میگفت "بخاطر توئه که دارم زندگی میکنم" چقدر صادق بود و این حقیقت که تبدیل شده به چنین آدمی که اگر این بار کسی رو از دست بده به معنی واقعی میشکنه و روحی تو تنش نمیمونه ستون فقرات تهیونگ رو به طرز وحشتناکی میلرزوند، اینکه برای دقایق کوتاهی که فکر کرد واقعا جونگ کوک رو از دست داده کاملا تسلیم شده بود تا قلبش از کار بیوفته و این ترسناک بود ...
چنین تاثیر عمیقی برای یه عشق جنون بود و تهیونگ جنونعشقش رو نسبت به جونگ کوک اون لحظه که نزدیک مرگ بود خیلی واقعی لمس کرد درحالیکه اون پسر ساعت های قبل درباره ی وصیت نامه ی خودش حرف زده بود ...
نفس عمیق و لرزونی کشید، کسی نمیدونست توی اون چند ثانیه چطوری چندتار از موهای تهیونگ سفید شد درحالیکه زیر رنگ خاکستریش پنهان شده بود، کسی نمیدونست اون مرد چطوری ویران شد و تکه هاش رو آماده بود برای رها کردن اما وقتی واقعیت زیر پوستش نشست آروم شد.
بنظر میرسید اون با شوک های بدی که بهش وارد شده بود نمیتونست درست روی پاهاش بایسته ولی کف دست های خونیش رو به اون سنگ ریزه های روی زمین فشار داد و نفس عمیقی کشید باید بلند میشد پس محکم تر وزنش رو روی دست هاش انداخت و به محض اینکه بلند شد به سختی ایستاد.
اما طوری که به سرعت معده اش دوباره بهم پیچید و با صدای بلندی عُق خشکی زد و باز هم چیزی از معده و دهنش خارج نشد اما صورتش از درد توی هم جمع شده بود تا برای عق زدن دیگه ای به جلو خم بشه اما هنوز هم چیزی برای بالا آوردن محتویات معده اش وجود نداشت، اون فقط در اثر شوک بدنش واکنش نشون میداد.
پوستش از سرما یخ زده بود اما از درون در حال آتیش گرفتن بود و تمام حرکاتش در حال تماشا شدن بود توسط هوسوکی که حال بد تهیونگ رو میدید و پوزخند میزد از اینکه هنوز هم بعد شنیدن راز واقعی جونگ کوک که سال ها ازش مخفی کرده بود میخواد سر سخت بنظر برسه اما وقتی که تهیونگ وارد ساختمون شد، نفس عمیقی کشید و با خارج شدن از صفحه ی فیلم دوربین های امنیتی از داخل لیست شماره هاش ، شماره ی کسی رو پیدا کرد نیاز داشت لطفی که قبلا در حقش کرده بود حالا براش جبران کنه، پس با اون فرد تماس گرفت بدون توجه به اون ساعت که هنوز کامل خورشید بالا نیومده بود.
_الو؟
با صدای گرفته و خشدار مردی هوسوک پوزخند کمرنگی زد و بعد از صاف کردن صداش گفت.
_سرهنگ هان؟ توی این صبح پائیزی سرد حالت چطوره؟
_رئیس جانگ؟
_عاح با تردید پرسیدی و این یعنی هنوز خوابالودی!
هوسوک خندید و بلند تر حرف زد تا بخاطر صدای هلیکوپتر صداش شنیده شه.
VOUS LISEZ
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)
Action_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: ویکوک ژانر: جنایی، دارک، اکشن، انگست، ماجراجویی، اسمات، رمنس خلاصه: فرمانده تهیونگ، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و جئون جونگ کوکی که اد...